۱۳۹۲ بهمن ۱۰, پنجشنبه

آخرین اخبار از سرکوب کارگران معدن چادرملو در سایت انجمن صنفی کارگران چادرملو (آسفالت طوس)

 

دستگیری رئیس و دبیر انجمن صنفی توسط مراجع امنیتی

eteraz2
دستگیری رئیس و دبیر انجمن صنفی توسط مراجع امنیتی
امروز جمعه ۱۱ بهمن ماه با خبر شدیم در جریانات اعتراض آمیز کارگران و اعتصاب آنها  در معدن چادرملو رئیس انجمن صنفی آقای حسین جنائی و دبیر انجمن آقای بهرام حسنی نژاد توسط مراجع امنیتی شهرستان اردکان دستگیر شدند. به گفته کارگران تا برآورده نشدن خواسته های قانونی و آزاد نشدن کارگران دستگیر شده ، حاضر به بازگشت سر کار نیستند
امیدواریم مسئولین صدای کارگران مظلوم را شنیده و به خواسته های آنها رسیدگی کنند.

فرماندار اردکان : بازداشت بیش از ۲۰ کارگر معدن چادرملو با شکایت کارفرما

فرماندار اردکان اعلام کرد احضار و بازداشت بیش از ۲۰ کارگر معدن چادرملو با شکایت کارفرما صورت گرفته است.
«احمد کمالی» با انتقاد از اعتراضات صنفی کارگران معدن چادرملو در روزهای گذشته، به ایلنا گفت: مدیرعامل مجتمع سنگ آهن چادرملو از طریق قوه قضاییه علیه تعدادی از کارگران شکایت کرده که این کارگران روزگذشته (چهارشنبه ۹ بهمن ماه) توسط پلیس امنیت احضار و سپس بازداشت شدند.
وی ادامه داد: تحریک کارگران به اعتصاب توسط عده محدودی صورت می‌گیرد که نمی‌دانم چه سودی از اقدامات خود می‌برند. این در حالی است که حقوق کارگران معدن چادرملو از حقوق بسیاری از مسئولان دولتی بیشتر است. تا زمانی که مراجع قانونی برای رسیدگی به اعتراضات کارگران وجود دارند، تحریک کارگران به اعتصاب شیوه درستی برای بیان اعتراض نیست.
وی افزود: رفع مشکلات کارگران معدن چادرملو در اولویت کاری فرمانداری قرار دارد ولی حرکت آن‌ها در ریل غیرقانونی نه به سود خودشان است و نه به سود کشور. بهتر است از مجرای قانونی عمل کنند و دولت هم حامی آن‌ها خواهد بود. ۵ مصوبه از ۶ مصوبه اخیر شورای تامین شهرستان اردکان به کارگران معدن چادرملو اختصاص داشته است و بیانگر توجه ویژه مسئولان دولت به مطالبات آنهاست.
این مقام دولتی در خصوص تایید حکم اخراج «بهرام حسنی‌نژاد» دبیر انجمن صنفی کارگران شرکت آسفالت طوس (پیمانکار معدن چادرملو) توسط هیات تشخیص اداره کار اردکان، گفت: اقای حسنی‌نژاد در اعتراض به حکم اخراجش توسط کارفرما به اداره کار اردکان شکایت کرده که این نهاد دولتی اخراج او را تایید کرده است. وی می‌تواند از نهادهای بالادستی همچون اداره کار استان یزد یا وزارت کار اقدام کند اما توقف تولید در یک مجموعه ۳ هزار نفری به دلیل اخراج وی قابل قبول نیست.
وی در ادامه بیان کرد: هر جا قانون به سود کارگران است بر اجرای آن اصرار می‌کنند اما هر جا به نفع آنان نیست اعتراضشان را از راه‌های غیرقانونی دنبال می‌کنند.
فرماندار اردکان در پایان در خصوص شائبه ارتباطات گسترده کارفرما با مسئولان دولتی این شهرستان، اظهار داشت: اگر دولت جایی تخطی کرده باید پاسخگو باشد. قانون به مسئولان دولتی اجازه تخلف نمی‌دهد و هیچ یک از نهادهای دولتی برای جلب نظر کارفرما حق کارگران را ضایع نمی‌کند چرا که امری غیراخلاقی و به دور از وظیفه کاری است.
ادامه مطلب »

احضار دبیر و رئیس انجمن به مراجع امنیتی



eteraz8

امروز پنج شنبه ۱۰ بهمن ماه در آخرین اتفاقات رخ داده در معدن چادرملو ،  ساعت ۱۹ رئیس انجمن صنفی شرکت آسفالت طوس آقای حسین جنائی و دبیر انجمن آقای بهرام حسنی نژاد به مراجع امنیتی احضار شدند.



دستگیری ۴ کارگر دیگر در پی اعتصاب کارگران ، توسط مراجع امنیتی

eteraz4
.
دستگیری ۴ نفرکارگر دیگر در پی اعتصاب کارگران
صبح امروز پنج شنبه ۱۰ بهمن ماه ۴ نفر کارگر دیگر توسط مراجع امنیتی شهرستان اردکان  دستگیر شدند
سپس این ۴ نفر را تا صبح شنبه به صورت موقت آزاد کردند و از آنها خواسته شد تا شنبه خود را مجددا به مراجع امنیتی معرفی کنند .
لازم به ذکر است دبیر انجمن آقای حسنی نژاد و یکی از نماینده های کارگری آقای زندش هم شنبه باید خود را معرفی نمایند
همچنین این افراد تا اطلاع ثانوی توسط مراجع امنیتی ممنوع الورود به معدن چادرملو هستند

کارگران بی ادعای شرکت آسفالت طوس بعد از ۱۷ سال خواستار احقاق حق قانونی خود شدند و به دلیل بی نتیجه بودن مذاکرات دست به اعتصاب زدند
اکنون این سوالات در ذهن کارگران نقش بسته است:
آیا اعتراض کارگران به خواسته های قانونی و مشروع جرم است ؟
آیا دستگیری نماینده های کارگران مظلوم که چیزی جز برآورده شدن خواسته های قانونی ندارند صحیح و قانونی هست؟
آیا ایجاد جوی ملتهب و پرتنش میان کارگران صحیح هست؟
مسئولین باید پاسخگوی این سوالات باشند

دستگیری کارگران چادرملو توسط مراجع امنیتی شهرستان اردکان

در پی اعتراضات چند روز گذشته ، کارگران شرکت آسفالت طوس معدن چادرملو یزد که خواستار بازگشت دبیر اخراج شده انجمن صنفی کارگران و احقاق حق ضایع شده در طی ۱۷ سال گذشته تاکنون   بودند، تعداد( ۲۱ نفر از کارگران) این معدن توسط مراجع امنیتی شهرستان اردکان احضار و دستگیر شدند
انجمن صنفی کارگران چادرملو (آسفالت طوس)
anjomanmalu.com


احضار اعضای هیئت مدیره انجمن صنفی توسط مراجع امنیتی

به دنبال اعتصاب کارگران امروز صبح چهارشنبه ۹ بهمن ماه ، مراجع امنیتی به معدن چادرملو آمدند و اعضای هیئت مدیره انجمن صنفی و چندین تن از نماینده های کارگران را احضار کردند




اعتصاب مجدد کارگران چادرملو در پی اخراج دبیر انجمن صنفی



صبح سه شنبه ۸ بهمن ماه کارگران در پی اخراج دبیر انجمن آقای حسنی نژاد و عملی نشدن خواسته های قانونی ، دست از کار کشیدند و تجمع اعتراض آمیز انجام دادند
«حسین جنائی» تعداد کارگران معترض را «بیش از ۲ هزار نفر» ذکر کرد و با اشاره به ماده ۱۴۲ قانون کار، اعتراض کارگران را که به توقف تولید منجر شده است را قانون خواند.
رئیس نهاد کارگری آسفالت طوس در تشریح دلایل اعتراض صنفی کارگران گفت: کارگران پیمانی معدن چادرملو در اعتراض به حکم هیات تشخیص اداره کار اردکان مبنی بر اخراج «بهرام حسنی نژاد» دبیر انجمن صنفی کارگران شرکت آسفالت طوس (پیمانکار معدن چادرملو) دست از کار کشیدند.
وی ادامه داد: هیات تشخیص اداره کار اردکان آقای حسنی نژاد را به دلیل تحریک کارگران به اعتصاب و بی نظمی اخراج کرده است، در حالی که تصمیمات کارفرما و پیمانکار (شرکت سنگ آهن چادرملو و شرکت آسفالت طوس) عامل اصلی خشم کارگران بوده است.
ایشان  افزود: به نظر می رسد بازرسان اداره کار در تحقیقات شان از مجتمع سنگ آهن چادرملو ، تنها به حرف های کارفرما و پیمانکار استناد کرده اند و نظرات کارگران از کمترین اهمیتی برای شان برخوردار نبوده است.
جنائی در پایان با اشاره به ماده ۲۷ قانون کار که اخراج کارگر را به نظر مثبت نهاد صنفی کارگاه مربوطه منوط کرده است، تصریح کرد: برای صدور حکم اخراج آقای حسنی‌نژاد از انجمن صنفی کارگران شرکت آسفالت طوس (که تنها نهاد صنفی این شرکت پیمانکاری است) نظرخواهی نشده است.

۱۳۹۲ بهمن ۹, چهارشنبه

حمایت از کارگران بازداشت شده معدن چادرملو و مطالبات کارگران






 روز ٨ بهمن بیش از دو هزار کارگر پیمانی معدن چادرملو در اعتراض به حکم هیات تشخیص اداره کار اردکان مبنی بر اخراج «بهرام حسنی نژاد» دبیر انجمن صنفی کارگران شرکت آسفالت طوس (پیمانکار معدن چادرملو)  دست از کار کشیدند و امروز چهارشنبه ۹ بهمن  تعداد ۲۰ نفر از کارگران چادرملو به اطلاعات اردکان برای پاره‌ای از توضیحات احضار شدند و در پی آن بازداشت و به مکان نامعلومی منتقل شدند یگان ویژه در معدن مستقر می‌باشد
خبرگزاری‌ها از خبر رسانی منع شدند کارگران حاضر به بازگشنت به کار تا این لحظه ساعت ۸ شب نشدند کار‌شناسان معدن شخصا می‌خواهند خطوط تولید کنسانتره را استارت کنند تا کنون حتی موفق به استارت یک خط تولیدهم نشده‌اند.

کارگران چادرملو در رابطه با خواست افزایش دستمزدها و دیگر خواستهای برحقشان اعتراض کرده اند و هیات تشخیص اداره کار اردکان آقای حسنی نژاد را به دلیل تحریک کارگران به اعتصاب و بی نظمی اخراج کرده است. کارفرمایان حتی تحمل انجمن های صنفی و شورای اسلامی را هم ندارند و کارفرمای این کارخانه به بهرام حسنی نژاد  با برشمردن ٢٠ مورد مبنی بر به هم زدن نظم کارگاه،  حکم اخراج داده است. کارگران به این موضوع معترضند. در همین رابطه قبلا نیز کارگران این کارخانه در روزهای ٢٨ و ٢٩ دیماه تجمع داشتند.

قبلا نیز در تاریخ ۶ آذر ماه حدود ۸۰۰ کارگر معدن چادرملو در اعتراض به سطح نازل دستمزدهای خود و همچنین اخراج بهرام حسنی نژاد دبیر انجمن صنفی بیش از یک ساعت دست از کار کشیده و تجمع کردند. زیر فشار اعتراض کارگران شورای تامین جمهوری اسلامی در شهر اردکان در واکنش به این اعتراض روز دوشنبه ١١ آذر تشکیل جلسه داد و با حضور نمایندگان کارگران و مدیران شرکت پیمانکاری آسفالت طوس، خواسته های کارگران را مورد بررسی قرار داد. در این جلسه اجرای طرح طبقه بندی مشاغل شرکت سنگ آهن چادرملو (پیمان دهنده) و لحاظ کردن پاداش تولید در محاسبه حق بیمه توسط شورای تامین اردکان لفظا پذیرفته شد؛ بدون اینکه صورتجلسه شورای تامین در اختیار کارگران قرار گیرد.  در این جلسه همچنین مقرر شد که بهرام حسنی نژاد برای بررسی صدور حکم بازگشت به کارش در ١٥ آذر ماه با فرماندار اردکان ملاقات کند. اما خبری از این وعده ها نشد. در ادامه این اعتراضات، دو هزار کارگر معدن چادرملواز ساعت ۷ صبح روز ١٥ آذر در تمام شیفت‌ها دست از کار کشیدند و بر خواستهای خود پافشاری کردند. این اعتراضات سرانجام در تاریخ ۱۹ آذرماه با وعده مسئولان اداره کار اردکان به نمایندگان کارگران معدن چادرملو مبنی بر بررسی خارج از نوبت موضوع اخراج ها و همچنین بررسی سایر مطالبات آنان خاتمه یافت و کارگران به کار خود بازگشتند. در ادامه این اتفاقات است که هم اکنون هیات تشخیص اداره کار اردکان حکم به اخراج بهرام حسنی داده است و روز ٨ بهمن دو هزار کارگر در اعتراض به این موضوع و پافشاری بر خواستهایشان به اعتراض برخاستند.

از ٢٠ سال قبل که فعالیت شرکت پیمانکاری آسفالت طوس با ٢ هزار کارگر در مجتمع صنعتی چادرملو آغاز شده است رعایت نشدن حقوق کار مورد اعتراض کارگران بوده است اما پیمانکاران توجهی به خواست کارگران نمی‌کردند. کارگران پیمانی معادن سنگ آهن چادرملو ٢٤ روز از ماه را به طور مداوم فعالیت می‌کنند.با وجود آنکه بیشتر کارگران از شهرستان‌ها و حتی استانهای دیگر به این معدن آمده‌اند، خوابگاه نامناسبی برای‌شان ساخته شده است. مسوول حراست فرمانداری اردکان در گفتگو با خبرگزاری رسمی دولت، درباره دلایل اعتراض کارگران گفته بود: «سه نفر که در این کارخانه باعث اغتشاش و بی‌نظمی می‌شدند به صورت قانونی و با توافق اداره کار اخراج شده بودند و دلیل اعتراض کارگران نیز همین بود و آن‌ها خواستار بازگشت افراد اخراجی بودند. قانون جمهوری اسلامی در خدمت کارفرمایان و بازگذاشتن دست آنان برای سرکوب و اخراج کارگران است چراکه بسیاری از کارفرمایان از عوامل امنیتی و سپاهی یا افراد نزدیک به حاکمیت هستند و رژیم هر اعتراضی را که در هربخش از محیط های کارگری رخ دهد را در قالب اعتراضات جنبش کارگری ارزیابی می کند و ضمنا از هر اعتراضی واهمه و ترس دارد که دامنه اعتراضات گسترش یابد.

۱۳۹۲ بهمن ۸, سه‌شنبه

مختصری در باره جرج وودکاک نویسنده کتاب آنارشیسم




جرج وودکاک در سال ۱۹۱۲ در شهر وینیپگ کانادا به دنیا آمد. در کودکی به انگلستان رفت و تا سال ۱۹۴۹ که به کانادا بازگشت، در آن کشور اقامت کرد. او نخست به عنوان یک شاعر دست به قلم برد و در دهه 1930 به انتشار مجلات کوچک پرداخت.صلحدوستی اش او را منطقا بسوی آنارشیسم سوق داد (زیرا نفی خشونت متضمن نفی جبر و زور نیز هست ).در این میان دوستی وی با ماری لوئیز برنری مهمترین نقش را در کشاندن او به فعالیتهای آنارشیستی , در فاصله سالهای ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۹ داشت.او استاد زبان انگلیسی  در دانشگاه واشینگتن و نیز استاد زبان انگلیسی و مطالعات آسیائی در دانشگاه بریتیش کلمبیا بود, اما در سال 1963 از کار تدریس در دانشگاه کناره گرفت تا وقت خود را به تمامی صرف نوشتن کند.او یکی از سردبیران نشریه گزارش جنگ و آزادی و همچنین سردبیر و بنیانگذار نشریه ادبی اختیارگرا به نام Now ( اکنون) و بعد سردبیر نشریه ادبیات کانادا بود.کتابهایش جایزه های ادبی بسیاری برد و در سال 1973 به خاطر دستاوردهایش در نگارش کتابهای هنری و علوم انسانی جایزه مولسون که بالاترین جایزه در کانادا است , نصیب وی شد.حدود چهل کتاب نوشته‌است که عمدتا شامل سفرنامه تاریخ شعر نقد ادبی و زندگینامه بزرگان و نخبگان آنارشیسم است. این زندگینامه ها در باره کروپوتکین، پرودون، اسکار وایلد،  و شبه آنارشیستهایی مانند آلدوس هاکسلی و جورج اورول است.در اینجا شماری از آخرین کتابهایش را نام می بریم : نفی و طرد سیاست 1972 هربرت رید 1972 چه کسی امپراتوری بریتانیا را نابود کرد 1974 گابریل دومون 1975 و یادداشتهایی در باره دیدارها 1975 کتاب آنارشیسم او یکی از برجسته ترین بررسیهای نظری و تاریخی در باره اندیشه ها و جنبشهای طرفدار اختیار است که این کتاب برای اولین بار در زمستان 1368 ایران توسط آقای هرمز عبداللهی ترجمه و منتشر شده است. جرج وودکاک در سال ۱۹۹۵ درگذشت.

منبع:  سایت عصر آنارشیسم




۱۳۹۲ دی ۲۳, دوشنبه

آنارشیسـم و سیاسـت بنیـادستیز


mandegarبخش نخست
 سائول نیومان
برگردان: عباس شهرابی فراهانی

سیاست بنیادستیز [رادیکال] یقیناً با تغییر سر و کار دارد، اما برعکسِ شعارهای مبهم و توخالیِ احزاب سیاسی، سیاستِ بنیادستیز بر این مدعاست که تغییر واقعی ممکن نیست از طریق نظامِ رسمیِ قدرت و نماینده‌گی به‌دست آید؛ بلکه این تغییر باید از بیرونِ این حوزه محقق شود. میفهمم که این موضع مرا در مخالفت با بسیاری از افراد قرار میدهد، حتا آنان که در جناح پیشروِ سیاست قرار دارند. برخی اشخاص (لیبرالهای چپگرا و سوسیال دموکراتها) خواهند گفت که نظام سیاسی نماینده‌گی به هیچ‌وجه کامل نیست ـ در واقع نقصهایش بسیار و ژرفاند ـ ولی با این وجود میتوان از آن برای اجرای اصلاحات شدیداً موردنیاز ـ مانند اقدامات برابری‌خواهانه و بازتوزیع گرانه، یا قاعده‌مندی بهتر بازارهای مالی ـ بهره برد. دیگران (مارکسیستها، لنینیستها، که البته امروزه دیگر تعداد چندانی از آنها وجود خارجی ندارند) خواهند گفت که تغییر اجتماعی و اقتصادی واقعی تنها از طریق شکل انقلابیِ سیاست محقق میشود؛ اما این امر مداخلة یک حزب پیشگام را به دنبال دارد که قدرت را در دست میگیرد و از ساختارها و سازوکارهای دولت برای تحقق تحول اقتصادیِ جامعه استفاده میکند (سپس، فرض بر این است که دولت محو میشود، با این وجود تجربة تاریخی دقیقاً خلافِ آن را ثابت کرده است). هر دوی این مواضع ـ هر قدر متفاوت باشند ـ درون پارادایمِ دولت عمل میکنند؛ به دولت به مثابة ابزاری برای عملی کردن تغییر اجتماعی نگریسته میشود.
در مقابل، موضعی که من میگیرم، نزدیک به آنارشیسم [سروری‌ستیزی] است. به آنارشیسم همواره به عنوان آموزهیی انحرافی نگاه شده است، حتا (و به‌ویژه) از سوی چپ‌گرایان. به لحاظ تاریخی، آنارشیسم هم به عنوان یک فلسفه و هم به عنوان یک کنشورزی انقلابی به حاشیه رانده شده است: اخراج میخائیل باکونینِ آنارشیست از انترناسیونال اول در سال ۱۸۷۲ ـ اخراجی که به تحریک مارکس، پس از مجادلهیی طولانی و تلخ دربارة تاکتیکهای انقلابی، صورت گرفت ـ پایان غاییاش را در کشتار ملوانان لیبرتاری¬ینِ (آزادی‌خواه/آزادی‌گرا/آزادخواه) کرونشتات توسط تروتسکی در سال ۱۹۲۱ یافت.
چه چیزِ آنارشیسم این‌قدر تهدیدکننده بود؟ چالشی که آنارشیستها برای سیاست بنیادستیز به وجود آوردند، چه بود؟ امروزه آنارشیسم برای ما چه درسهایی دارد؟ برای پاسخ به این پرسشها، باید از نزدیک‌تر نگاهی به سیاست بنیادستیزِ امروزین بیندازیم. مجادلة من در این‌جا این است که ـ برخلاف آن‌چه بسیاری ادعا میکنند ـ زمان، زمانِ یأس و دستلرزههای شبهرادیکال نیست. به جای آن، ما شاهد جدایی شمار بسیاری از مردم از شیوههای سنتی کنشورزیِ سیاسی، و پروراندن یا بازپروراندن کنشهای سیاسیِ آلترناتیو (بدیل) یا خودمختارتر هستیم. این کنشهای سیاسی، پیرامون مشارکت در ساختارهای سیاسی رسمی متمرکز نشدهاند ـ در حقیقت، آنها بیانگر تردیدی آشکار و انکارِ این نظم و ترتیبها و نهادها هستند. به باور من، امروزه سیاست بنیادستیز به‌طور روزافزونی در حال آنارشیستی شدن است و آرزوی خودمختاری بزرگ‌تری را از قدرت سیاسی در سر دارد.
چرا شمار رو به افزایشی از مردم در حال شکورزی نسبت به قدرت هستند؟ به نظر میرسد درک رو به رشدی وجود دارد از اینکه حکومتها ـ حتا آن‌هایی که به شکل دموکراتیک انتخاب شدهاند ـ دیگر نمایندة آمال مردمان و پاسخ‌گو به مردم نیستند. آیا این شکاف مطلق میان مردم و قدرت هنگامی که حرکت نمادین شگفتانگیز میلیونها نفر از مردم در سراسر جهان که در سال ۲۰۰۳ علیه تصمیم حکومتهای‌شان برای شرکت در جنگ عراق اعتراض کردند، از سوی نخبه‌گان سیاسیشان با بیتفاوتی و تحقیر مطلق مواجه شد، آشکار نشد؟ در انگلستان، حکومت دقیقاً از اعتراضات به عنوان بهانهیی برای ممنوع کردنِ اعتراضات سیاسی تا شعاع یک کیلومتری پارلمان انگلیس در وست مینستر (West Minster)، استفاده کرد. به نظر میرسد، منظرة معترضین پُرسروصـدا و شورشی، برای اعصاب لطیفِ (یا وجدانهای گناه‌کار؟) نماینده‌گانِ سخت‌کوشِ ما، این خادمین خسته‌گی‌ناپذیر به خیر عمومی!، بسیار گسترده بوده است. آیا پارلمان انگلیس در وست مینستر ـ کُرسیِ شکوهمندِ دموکراسی ـ با نیروهای پولیس مسلح، دوربینهای نظارتی و استحکامات بتونیاش، به شکل روزافزونی به یک قلعة محصور شباهت پیدا نمیکند؟ آیا این مسأله نمادِ اهانت به و در عین حال هراس از مردم، و کوششی برای بیرون نگه داشتن مردم از قدرت، نیست؟
این مسأله شاید شگفت‌آور نباشد. همان‌طور که نظریه‌پردازانِ نخبه‌گان (elite theorists) همواره به ما گفتهاند، رژیمهای دموکراسی در حقیقت سازوکاری هستند که با آنها نخبه‌گان سلطة خود را همیشه‌گی میکنند. به این مسأله “قانون آهنین اُلیگارشی [اندک‌سالاری]” میگویند. این اصطلاح را سندیکالیست (یک اتحادیه‌گرای لیبرتارین) و جامعه‌شناس آلمانی، روبرت میشلز (۱۹۶۲)، برای شرح عملکرد احزابِ سوسیالیست در اروپای اوایل قرن بیستم، به کار برد. حتا پس از آن، حس یأسی در میان بسیاری از بنیادستیزان (رادیکالها) دربارة کنشورزیهای جناح چپ رسمی، به‌خاطر خیانتشان به جنبشهای طبقة کارگر، اقتدارگرایی و ساختارهای سازمانی سلسلهمراتبیشان، وجود داشت.
تصور کنید کسی مثل میشلز (۱۹۶۲) چه تفسیری از احزاب سوسیال دموکرات امروزی میکرد ـ تصور کنید چه تفسیری میکرد از یک موجود معیوب و هیولایی مانند حزب کارگر جدید (New Labour)، که با نولیبرالیسم جهانی و امپراتوریِ امریکایی همدست است و انگیزة بیرحمانهتر و سرکوبگرانهتری برای امنیت، نظارت و کنترول اجتماعیِ بیشتر دارد. نه حزب کارگر در انگلستان و نه احزاب سوسیال‌دموکرات در هر جای دیگر، به جز اقتدارگرایی بیشتر، چیزی برای ارایه به ما ندارند. با رها کردنِ حتا معتدلترین اقدامات برای اصلاح نظام سرمایهداری، تنها حوزهیی که چنین احزابی میتوانند در آن مداخله کنند ـ تنها حوزهیی که میتوان دید آنها در آن کاری انجام دهند (و توجه کنید که واژة “اصلاح” چه‌قدر برای گفتمان کارگر جدید مرکزیت دارد) ـ تشدید کنترول و نظارت دولتی است. حکومت‌ها، پشت نقاب جنگهای اجتماعی علیه جرم، انحراف، رفتار “ضد اجتماعی”، مخالفت سیاسی، تقلب رفاهی یا تروریسم، از هر فرصتی برای افزایش قدرت دولت به منظور جاسوسی کردن از ما، متوقف کردن و بازرسیِ ما، بازداشت کردنِ ما بدون اتهام، کنترولِ ارتباطاتِ الکترونیکیِ ما، فضولی در و قاعده‌مند کردنِ تمامی جنبههای زنده‌گیِ ما ـ از شیوة تربیت فرزندانمان گرفته تا شیوة بیرون گذاشتن سطلهای زباله برای جمع آوری، تا به کار بستن آن‌چه ما حقوق و آزادیهای سیاسی بنیادین خود میدانیم ـ استفاده میکنند. هر روز صبح که در مسیرم به سمت محل کار، از بخش محلی خود، لویشام (Lewisham) (منطقهیی حومهیی در جنوب شرق لندن) عبور میکنم، از کنار پوسترهای بیشمارِ نهادهای حکومتی میگذرم که چیزی مثل “ما در حال محاصره کردن هستیم” بر آن نوشته و حاوی تصویر یک “متقلب رفاهی”ِ کلیشهیی است که به صورت یک زن بیریخت، بدپوش و سنگین‌وزن یا مردی با چهرة دروغ‌گویانه که تصویر یک هدف نیز به او اضافه شده، نمایش داده شده است. آیا این نوع تبلیغات سخت‌گیرانه ـ که من مثال‌های فراوانی از آن را روزانه در لندن میبینم؛ تازه اگر دوربینهای نظارتیِ همیشه حاضر و دیگر نشانههای کنترول اجتماعی را ذکر نکنیم ـ به‌راستی با تبلیغاتی که در رژیمهای توتالیتر یافت میشود، مترادف نیست؟ یک بار دیگر، ما در مقام یک جامعه فراخوانده شدیم تا چندین “دشمن طبقاتی” را محاصره کنیم ـ نه دیگر بورژوازی، بلکه آن‌چه مارکس لومپن پرولتاریا میخواند. هدف چنین تبلیغاتی عبارت است از بازسازی نمایی از وحدت اجتماعی ـ یک هویت اجتماعی پایدار ـ از طریق طرد و هدف گرفتنِ بسیاری از دشمنان اجتماعی، مانند بزهکار جوان، متقلب رفاهی، مهاجر غیرقانونی، منحرف جنسی، یا تروریست مسلمان. هم‌چنین، هدف آن دور کردن توجهات از شکستهای حکومت و ناتوانی آن در جلوگیری از جابه‌جاشده‌گیهای اجتماعیِ ناشی از بازارهای سرمایه داری است.


 

mandegarبخش دوم

اقتدارگرایی دولتی و قدرت پولیسی از زمان اعلامِ “جنگ علیه ترور” تا کنون، افزایش یافته است. تحت واژة همیشه حاضرِ “امنیت”، آن‌چه پیشتر در یک نظام لیبرال‌دموکراتیک تصورناپذیر دانسته میشد ـ حبس بدون محاکمه و استفاده از فنون “بازجویی سخت‌گیرانه” ـ اکنون به اعمالی رایج بدل شدهاند. نباید فرض کنیم که “امنیت” یک ایده به لحاظ سیاسی خنثا یا بیخطر است ـ چیزی که صرفاً ما را از هجوم خارجی در امان نگه میدارد. امنیت، یک ایدیولوژی است؛ یک ایدة بنیادگرایانه است که در کنار آن، هر دغدغة دیگری فرعی است؛ منطقِ آن بیرحمانه و بیقیدوبند است ـ ما هرگز نمیتوانیم به میزان زیادی، امنیت داشته باشیم. آیا ندیدهایم که این اقداماتِ امنیتی نه صرفاً علیه مظنونین تروریستی، بلکه ضد هر کس دیگر، از معترضین گرفته تا کسانی که فرزندان‌شان را به مدارسی بیرون از محدودة پذیرش آنها میفرستند، و حتا ضد بانکهای ایسلندی به کار برده میشوند؟
تنها چیزی که امروزه حکومتها برای ارایه دارند، امنیت بیشتر، و به همین میزان ناپسند، پدرسالاریِ بیشتر است. امروزه، حکومتها ـ و باز هم حکومتهای به اصطلاح سوسیال‌دموکرات در این زمینه بدتر از بقیهاند ـ به “مقابله” (واژهیی که به آن عشق میورزند!) با “شراب‌خواریِ نوجوانان” و “اپیدمیِ چاقی” مشغولاند. بدن، به خودی خود، به پایگاهی برای گسترش قدرت بیش از حد دولت بدل شده است؛ پدیدهیی که در آن برنامة تلویزیونیِ مزخرف دربارة “موقعیتهای پزشکی خجالت‌آور” بازتاب و تجسم یافت. فیلسوف فرانسوی، آلکسی دوتوکویل (۱۹۹۴: ۶۶۷)، در بررسی خود دربارة دموکراسیِ امریکایی در قرن نوزدهم، از استبدادی جدید سخن میگوید، “قدرتی عظیم و حراستکننده” که بر فرازِ تبارِ انسانها میایستد و آنان را در وضعِ کودکیِ همیشه‌گی نگه میدارد و “سرتاسر حیات اجتماعی را با شبکهیی از قواعدِ ریز و پیچیده که هم جزیی و هم یک‌نواخت هستند” میپوشاند. امروزه میتوانیم دریابیم که این قدرتِ “حراستکننده” در جوامعی مانند جامعة ما، که در آن ترکیبِ نظارتِ دولتی و پدرسالاری، ما را در بنده‌گی و وابسته‌گیِ همیشه‌گی ـ وضعیتِ کودکیِ دایمی ـ نگه میدارد، کارساز واقع شده است. همة ما اصطلاح “دولتِ پرستار” را شنیدهایم ـ این ایده که دولت نقش والدین را بر عهده گرفته است و با ما مانند کودکانی رفتار میکند که به راهنمایی و نظمی انعطاف‌ناپذیر نیاز دارند. زمان آن فرا رسیده که این اصطلاح را از دست روزنامههای قطعِ کوچکِ (tabloid newspapers) متعلق به جناح راست نجات دهیم و آن را برای جناح چپِ بنیادستیز (رادیکال) به کار ببریم. ما دیگر نباید دولت را به مثابة بخشی از راهکار بدانیم، بلکه باید آن را به عنوان بخشی از مشکل بنگریم ـ و من فکر میکنم امروزه تحققِ این امر برای بسیاری از مردم آغاز شده است. البته، همان‌طور که توکویل به آن اشاره کرد، ما یک نوع وابسته‌گی به قدرت را نیز ایجاد کردهایم: سلطة دولتی صرفاً آشکارا و از بالا به پایین نیست، بلکه یک مسالة سیاسی خُرد نیز است، به این معنا که خود را، در سطحی خرد، وارد بافت اجتماعی میکند و یک نوع وابسته‌گیِ روانی به قدرت، حتا تمایلی در فرد برای خودسرکوبی، پدید میآورد. این یکی از موانع عمدهیی است که سیاست بنیادستیز باید با آن دست‌وپنجه نرم کندـ جلوتر به این موضوع باز میگردم.
با این حال، نشانهها امیدوارکننده هستند. استدلالهای من تا بدین‌جا این بوده است که سیاست بنیادستیز نباید هیچ معاملهیی با دولت و با دموکراسیِ نماینده‌گی داشته باشد ـ دموکراسیِ نماینده‌گی به‌راستی تشریفاتی است که به‌طور نمادین سلطة دولتی را مشروعیت میبخشد و قانون آهنین اُلیگارشی را تأیید میکند. این نارضایتی از دموکراسیِ نماینده‌گی با افول کلیِ سطوح رأی‌دهنده‌گان که در بسیاری از جوامع رخ داد، مشخص شد ـ امری که ضرورتاً نباید آن را به معنای کنار نهادنِ سیاست تفسیر کرد، بلکه میتوان کنار نهادن گونة بسیار محدود و خاصی از سیاست را از آن استنتاج کرد. در جای مناسب خود، مردم در حال سیاستورزی به شکلی متفاوت هستند و شیوههای متفاوتی از کنشورزی سیاسی را به کار میبرند ـ از جمله اعتراضات و جنبشهای اجتماعیِ گسترده، و هم‌چنین شکلهای ابتکاریترِ سیاست مانند انجمنهای اجتماعی؛ عملِ مستقیم (برای مثال، علیه تأسیسات تسلیحاتی، اردوگاههای بازداشت پناهنده‌گان، آزمایشگاههای زیست‌پزشکی، مزارع غذاهای دست‌کاریشدة ژنتیکی)؛ نمایشهای هزل‌گویانه و دیتورنُمان (detournement) (شکلی از واژگونسازیِ فرهنگی که شامل فنونی مانند ضد-تبلیغ (ad-busting) به عنوان شیوة بیاثر کردن پیامهای سلطه‌جویانة سرمایهداری و جلبِ توجهات به جامعة معاصر از طریق اجرای نمایشهای آلترناتیو)؛ “مناطق خودمختار موقت” (TAZs) (کنشها و نمایشهایی که در آن نظم موجود به طور موقت معلق میشود و امکان تجربة اشکال جدیدی از آزادی فراهم میشود)؛ بنا نهادن جماعتهای خودمختار دایمی؛ وبلاگ‌نویسیِ انترنتی و مراکز رسانهیی آلترناتیو؛ هک کردن کمپیوتری و اشکال گوناگون خراب‌کاری (در این‌جا تنها میتوانم حس ترس و موافقت خود را نسبت به مرد جوانی که در سال ۲۰۰۷ در انگلستان به خاطر شرکت داشتن در یک پویشِ بمبارانِ نامهیی علیه آن‌چه وی آن را “جامعة نظارتی” میدانست، ابراز کنم؛ چه کسی حق دارد حملة کم‌قدرت، منفردانه و خشن وی را علیه جامعهیی که به‌طور روزافزون به یک زندانِ عظیم و با فن‌آوری بالا تبدیل میشود، تحقیر و به عنوان عملی ناشیانه محکوم کند؟).
برخی از این کنشها در بسیجهای گستردهیی که در سالهای اخیر علیه اجلاسهای جی ۸ (G-8) و سازمان تجارت جهانی (WTO) دیده‌ایم، نمایان شدهاند. سایر این کنشها، کمتر آشکارند و بیشتر همه‌روزه و دیدهنشدنی هستند، اما با این وجود، به همان میزان اهمیت دارند.




mandegarبخش سوم و پایانی

من بر این باور نیستم که این شیوههای نوین به خودی خود جهان را تغییر میدهند ـ با این حال، باور دارم آنها در سطوح کوچک موثرند، یا حداقل ممکن است در آینده موثر باشند ـ یا اینکه چالشبرانگیز نیستند. اما با این حال، آنها شیوة جدیدی از سیاستورزی را ارایه میدهند و برای ما یک زبانِ سیاسیِ نو فراهم میکنند. اینکه آنها برای نظمِ کنونی تهدیدآورند را میتوان در حضور گستردة پولیس و اقدامات امنیتی که در این اجلاس‌ها گسترش مییابند، دید. زیرا اربابانِ سیاسی و اقتصادیِ جهانِ ما آشکارا نگران چیزی هستند.
آن‌چه نظر مرا دربارة این اشکال جدید سیاست جلب میکند این است که آن‌ها ماهیتاً آنارشیستی هستند ـ در حقیقت، این کیفیتِ آنارشیستی توسط بسیاری از اشخاص تأیید شده است (برای مثال بنگرید به گریبر، ۲۰۰۲؛ گوردون، ۲۰۰۸). این را میتوان به شکل‌های بیشماری رؤیت کرد. اولاً، همان‌طور که بحث کردم، این شکلی از سیاست است که دولت را نفی میکند و خارج از محدودة ساختارهای سیاسیِ نماینده‌گی عمل میکند: کنشورزان علاقهیی به شرکت در انتخابات یا به کسب قدرتِ دولتی ندارند. این موجب نمیشود آن‌ها از دولت مطالبه نداشته باشند ـ مطالباتی که در عین حال خودِ حاکمیت دولت را به چالش میکشد. برای مثال، مطالبة پایان دادن به نظارتِ پولیسیِ بیرحمانه بر مرزها و بازداشتِ پناهنده‌گان و پناه‌جویان، در عین حال حاکمیتِ دولت بر قلمروِ ملیاش را نیز زیر سوال میبرد، هم‌چنین توجهات را به تناقضِ مرکزیِ سرمایهداریِ جهانی جلب میکند: این امر که سرمایهداریِ جهانی جریانِ آزاد کالاها و سرمایه را به بیرون از مرزها تشویق میکند، در حالی که سنگینترین محدودیتها را بر جابه‌جاییِ اشخاص اِعمال میکند. ثانیاً، در ساختارهای سازمانی و کنشهای واقعیِ بسیاری از این جنبشهای بنیادستیز، تأکیدی بر عمل مستقیم و تمرکززدایانه و تصمیمگیریِ مردمی و از پایین وجود دارد. این شکلی از سیاست، بدون یک حزبِ پیشگام، بدون وجود شخصی در نقشِ رهبری، است. گاهی اوقات، این امر چالشبرانگیز و ناجور از کار درمی-آید، به ویژه هنگامی که عمل هماهنگ مورد نیاز است ـ اما به طور کلی، من این انکارِ سلسله‌مراتب، رهبری و اقتدار را امری خوشایند تلقی میکنم. مسالة مذکور این ایدة آنارشیستی را در پی دارد که هر انقلابی علیه قدرت سیاسی باید در صورت و در هدف لیبرتاری‌یَن باشد؛ اینکه پروژهیی که خواهان براندازیِ قدرت از طریق وسایلِ اقتدارگرایانه است ـ مانند ایدة یک پیشگامِ حزبیِ لنینیستیِ متمرکز ـ به‌زودی در دام قدرت فرو میافتد و صرفاً به همیشه‌گی بودن آن خاتمه میدهد. ثالثاً، این سیاست بنیادستیزِ نوین هم از سیاستِ نبردِ طبقاتیِ مارکسیستی و هم از سیاستِ هویت (identity politics) که طی دهههای ۸۰ و ۹۰ میلادی جریان مسلط بود، فراتر میرود. این یک سیاستِ طبقهمحور به معنای سنتی کلمه نیست، زیرا به نسبت موارد صرفاً اقتصادی (حتا آنهایی که اغلب به سرمایهداری جهانی مربوطاند) محدودة بزرگ‌تری از مسایل را در بر میگیرد ـ مانند محیط زیست، قدرت دولتی، خودمختاری، حقوق بومیان، وضعیت مهاجرانِ “غیرقانونی” و مواردی از این قبیل. از سوی دیگر، این سیاست، سیاستی مبتنی بر ابرازِ یک هویت ـ فرهنگی، قومی، مذهبی، جنسی ـ نیست؛ شناختی وجود دارد مبنی بر اینکه یک هویتِ متفاوت، به خودی خود، نظامِ قدرت را تهدید نمیکند (سرمایهداریِ دولتی نظامی است که میتواند تفاوت هویتی را تا حد مشخصی سازگار کند ـ در واقع، حتا فعالانه آن را تأیید میکند، و تمایزات جنسی، قومی و مذهبی را، تا جایی که از حد مشخصی تجاوز نکنند و غیرسیاسی باقی بمانند، ترویج میکند). در حقیقت، ادعای من این است که سیاست بنیادستیزِ آینده، بیشتر به سیاستِ ناهمسانسازی (disidentification) بدل خواهد شد، که منظور من از آن نه صرفاً زیر سوال بردن سادة هویتهای استقرار یافته، بلکه نوعی کنارهگیری از نظام قدرت است. برای روشن شدن این موضوع، قصد دارم مفهوم “شورش” نزد فیلسوفِ اگزیستانسیالیستِ قرن نوزدهمِ آلمان، ماکس اشتیرنر (Max Stirner) (1953: 280)، و معنای متفاوتی را که با انقلاب دارد، پیش بکشم:
هدف انقلاب، نظمی جدید است؛ شورش دیگر ما را به سوی تحت نظم قرار گرفتن نمیبرد، بلکه ما را به سمت نظم و ترتیب دادن به خودمان رهنمون میشود، و هیچ امیدِ درخشانی به “نهادها” ندارد. شورش، نبردی علیه تشکیلات نیست، زیرا اگر کامیاب شود، تشکیلات به خودی خود نابود میشود؛ صرفاً عملکردی است که مرا از تشکیلات بیرون میکشد.
آن‌چه اشتیرنر در این‌جا به آن میرسد این است که رابطةما با قدرت بیش از آن‌چه ما تصور میکنیم پیچیده است، اینکه ما یک سرمایهگذاریِ روانی در قدرت کردهایم و حتا تمایلی به سلطه داریم که باید پیش از آزاد کردن خودمان، آن را از میان ببریم. بنابراین، نه تنها شورش، تمایلی به پیمودن راهِ نهادها ندارد ـ چنانکه انقلاب مایل است ـ بلکه می‌توان آن را به عنوان نوعی عصیانِ شخصی، تلاشی برای بیرون کشیدنِ خودمان از بند قدرت، دید. شورش میتواند اشکالِ متعددی به خود بگیرد ـ در حقیقت، شورش‌های متعددی در سطح زنده‌گی روزمره وجود دارد. با این وجود، یکی از مهمترین شورشها، آزمودنِ کنشهای سیاسیِ آلترناتیو (جایگزین/بدیل) و شیوههای زیستنی است که تحت قاعده‌مندی دولت قرار ندارند: به عبارتی دیگر، نشان دادنِ این امر که زنده‌گیها و جماعتها را میتوان بدون مداخلة دولت، زیست و سامان‌دهی کرد، خود یک نوع رهایی از قدرت دولت است. این گریز از سیاست نیست ـ بلکه دقیقاً برعکس است: این یک کنارهگیریِ فعال است که اساساً اقتدارِ نمادینِ دولت را زیر سوال میبرد. قدرت دولت بر ما به شناختمان از این قدرت (به رسمیت شناختن این قدرت از سوی ما) بسته‌گی دارد، و چنانکه اشتیرنر (۱۹۹۵: ۲۸۰) میگوید، اگر ما دیگر این قدرت را به رسمیت نشناسیم، آنگاه “تشکیلات به خودی خود نابود میشود.”
منابع:
Gordon, U. (2008) Anarchy Alive! Anti-Authoritarian Politics: From Practice to Theory (London: Pluto).
Graeber, D. (2002) ‘The New Anarchists’, New Left Review, 13 (Jan/Feb): 61ـ۷۳٫
Michels, R. (1962) Political Parties: a Sociological Study of the Oligarchical Tendencies of Modern Democracy (New York: Free Press).
Stirner, M. (1995) The Ego and Its Own, ed. D. Leopold (Cambridge: Cambridge University Press).
Tocqueville, A. de (1994) Democracy in America, trans. G. Lawrence (London: Fontana Press).
مطلب حاضر، ترجمه مقاله «آنارشیسم» نوشته سائول نیومان (Saul Newman) است که در کتاب «امروزه سیاست بنیادستیز چه معنایی دارد؟» نیز آمده است:
Newman, Saul, “Anarchism”, in What is Radical Politics Today?, 

  ed. Jonathan Pugh, (Hampshire: Palgrave Macmillan). pp. 223-229

پاینوشت : منبع سایت ماندگار

۱۳۹۲ دی ۱۲, پنجشنبه

طغیان می‌کنم پس هستم



طغیان می‌کنم پس هستم: در وفاداری به آرمان طغیان گران
نقد کردن بدون آلترناتیو نقد کردن نیست، لیکن همواره برای ساختن باید ویران کرد
به جای مقدمه:
بحران سرمایه داری جهانی‌ در مرحله‌ای از رشد نیروهای مولد قرار گرفته که به راحتی‌ می‌توان آنرا انفجار نیروهای مولد نامید،شرایط اقتصادی،سیاسی،اجتماعی،فرهنگی‌ که سیر تکاملی تاریخ در هیچ برهه‌ای از خود مشابه آنرا تجربه نکرده است
دوره‌ای که در آن به سر می‌بریم سالهای تغییرات قهر آمیز ارزش‌های مستقر و هژمونی مسلط است، به اعتبار تاریخ و سیاست در سیر تکاملی آن، انسان قرن ۲۱ در آستانه‌ تغییرات و تحولاتی به مراتب بارز تر و عمیق تر از دگر گونی هایی قرار گرفته است که به واسطه کمون پاریس یا اکتبر سرخ پدید آمد
لاجرم طغیان‌ها و شورش‌های اجتماعی/ طبقاتی بسته به پیشرفت سرمایه داری در مدلهای متفاوت خود از غرب تا شرق اجتناب ناپذیر می‌باشد، و تنها بسته به شرایط عینی و دیالیکتیک جاری در هر اجتماع, مساله‌ای است که به زبان عامیانه دیر و زود دارد ولی‌ در نهایت اتفاق می‌افتد
در هر صورت سیستم و طبقه فرا داستان هیچ کدام و در هیچ جا در سرکوب اعتراضات مردمی خواه رادیکال و طبقاتی؛ یا خواه رفرمیستی و اجتماعی و در مثالی واضح تر همچون خواست استقلال و پایان اشغال همچون کردستان، فلسطین، بلوچستان،کشمیر،باسک،ایرلند تردیدی در سرکوب اراده فرودستان به خود راه نمیدهند/ نخواهند داد. و از نظر نگارنده این نکته را نیازی به مشاجره نیست.تنها انواع مختلف سرکوب است که اعمال میشود/ خواهد شد، در کشور هایی همچون ایران که بدلیل شرایط عینی پتانسیل انقلابی به انفجار شورش‌های نان گره خرده است، علنی و در اکنون انجام میشود، و در کشور هایی همچون آلمان منتظر رسیدن امواج بحران می‌باشد تا چهره مخوف پنهان زیر ماسک لیبرال دموکراسی را علنی بکند,در مثالهایی همچون کردستان و فلسطین...نیز که نیازی به توضیح واضحات نیست
بنا به ذات سیستم سرمایه سالار در هر مدل و رنگ آمیزی آن سرکوب امری است اجتناب ناپذیر و در نتیجه از آنجا که هر عمل رهایی بخش توده‌ای که روندی انقلابی/ اجتماعی را به خود بگیرد هدفی‌ جز خلع ید از خلع ید کنندگان را نمی‌تواند بنا به دیالیکتیک موجود در بطن خود طی‌ کند، در نتیجه سیستم نیز در هر کجا توسط دولتهای مختلف رنگ و ویترین خود و نیروهای تا دندان مسلحی که برای حفاظت و تداوم مقدس‌ترین مقدسات همه اعصار یعنی‌ مالکیت خصوصی و روند
سود،سرکوب‌های خونین در همه جای دنیا اتفاق خواهد افتاد
میتواند ایدولوژیک مذهبی‌ نوع ایران/ اسرایل, خواه غیر مذهبی‌ نوع چین/کره شمالی باشد و یا میشود دموکراسی سکولار نوع ترکیه و خواه دموکراسی نئولیبرالی انواع پارلمنتاریسم اروپایی باشد
در نتیجه با توجه به دیالیکتیک جاری در روند سیر تکاملی رو به سقوط رژیم و بستر مادی فراهم برای تحولات عمیق و رادیکال اجتماعی/ طبقاتی همچنین از پتانسیل نهادینه در ذات سیستم برای سرکوب‌های خونین این متن با وام گیری از ادبیاتهای همسو با نظر نگارنده(بدون رعایت کپی رایت) به دفاع از اعمال قهر و خشونت در رادیکالیسم انقلابی‌ خواهد پرداخت هر چند نگارنده از پیش می‌داند فریاد مدافعین تساهل و تسامح بلند خواهد شد و این را به حساب افراط و بی‌ قاعدگی تئوریک / سیاسی خواهند گذاشت اما به جدّ این سوال در ذهن میجوشد که چگونه میشود / میتوانیم هر روز شاهد این همه جنایت سیستماتیک باشیم و سازمان ملل هم محکوم کند و ما نیز محکوم کنیم، عفو بین الملل نیز امضا جمع کند و ما نیز امضا جمع کنیم

انقلاب به زبان عامیانه
انقلاب حرکتی است رادیکال از جانب محرومان جامعه برای پایان بخشیدن به نظام طبقاتی که آنها را در محرومیت نگه داشته است که می تواند نظم سیاسی یا اجتماعی حاکم را به هم ریزد. اما به مرور زمان و با توجه به تجربیات مشخص تاریخی ناموفق و نیز با توجه به جهانی شدن سرمایه سالاری و محدود شدن حاشیه ی عمل نیروهای سیاسی، در ادبیات قالب هژمونیک مسلط(جامعه مدنی،لیبرال دموکراسی) که پادزهر تئوریک و آلترناتیو ارائه شده جهت حفظ نظم طبقاتی و ساختار سرمایه، از سوی طبقات مسلط می‌باشد, تعریف انقلاب در بعد سیاسی خود جای خویش را به جنبش، اصلاحات , حقوق بشر ….و از این قبیل واژه ها داده است . بدین صورت از سوی طبقات مسلط بیش از بیش تمایل به این سمت است که از واژه ی انقلاب در معنای اجتماعی/ طبقاتی آن استفاده نشود و تغییر سیاسی را از این چارچوب تعریفی متمایز سازند.

در تعریفی دقیق ترانقلاب حرکتی است رادیکال به سوی شکستن ساختارهای حاکم و در این مسیر، دستگاه های نظامی، امنیتی، اطلاعاتی و نیز دستگاه های اداری و تبلیغاتی دشمن طبقاتی را درهم می شکند. چنین حرکتی شامل پادگانها و پایگاه های امنیتی دشمن و نیز شامل ادارات و رادیو و تلویزیون و مساجد نظام حاکم نیز می شود. در انقلاب هدف، زیر سوال بردن مجموعه ی نهادهایی است که به سلطه ی طبقات برتر امکان فعالیت و بقاء می بخشد. به همین دلیل نیز ، انقلاب با معیارهای دمکراتیک تفکراتی که آلوده به درک طبقات مسلط جامعه هستند, کسانی که می خواهند با استقرارباصطلاح دمکراسی، ساختار طبقاتی و منطق بهره کشی حاکم بر آنرا دست نخورده بگذارند، خوش نیاید. اما به هر روی این دگرگون سازی بنیادهای روابط اجتماعی در ذات انقلاب است. حرکتی است که ساختارهایی را فرو می پاشد که نظم اجتماعی نابرابر بر آن استوارست، همان نظم اجتماعی که دمکراسی طبقاتی می خواهد هر طور شده و بنا بر ترس محافظه کارانه ی خود، سالم نگه دارد تا مبادا جایگاه طبقات برتر زیر سوال رود.
بدیهی است که مبارزه ای انقلابی نیازمند فراهم ساختن بستر مادی و ذهنی آن در جامعه است. این نیز میسر نمی شود مگر آنکه برای مبارزه انقلابی, تکیه آگاه بر قهر سازمان یافته به عنوان یک استراتژی پذیرفته شود
برای آماده سازی این استراتژی هیچ چیز ضروری تر از خشم سازماندهی شده در قبال سیستم نیست. پس چون خشم موتور انقلاب است هر انقلابی با خود رادیکالیزم را دارد. سخن از «انقلاب دمکراتیک» گفتن بیشتر نوعی سوء استفاده از زبان است تا اشاره به واقعیت.
این ترکیب واژگان در ذات خود تناقض دارد. نه به این معنا که نمی توان به صورت دمکراتیک انقلاب کرد به این معنا که علت انقلاب به طور ریشه ای ناشی از نبود دمکراسی، برابری عدالت است. بدیهی است اگر صفتی بخواهد به معنای واقعی کلمه بار محتوایی واژه ی «انقلاب» راهمراهی کند به طور قطع «دمکراتیک» نیست
جریان جهانی نظام سرمایه داری در سطح جهانی، این برداشت را ارائه داد که جهان می تواند فارغ از خطر سرخ به سوی استقرار الگوی سود به عنوان هدف پیش رود و مانعی نباید بر سر راهش باشد. به همین خاطر، هر آن چه که از آن پس تحت نام جنبش اجتماعی و اعتراضی در سراسر جهان می خواست نظم جهانی-اجتماعی ساخته ی سرمایه داری را زیر سوال برد، به عنوان یک مانع و اشکال ارزیابی کرد. در همین راستا، جریانی به راه افتاد که ضمن تقویت سیستم سرکوب (نرم) و سرکوب (خشن ) در سراسر جهان، تلاش کرد تا نوع جدیدی از فرهنگ مبارزه ی سیاسی را در میان جوامع تحت ستم مطرح و نهادینه سازد. در این جریان حرکت های انقلابی یک عنوان تازه یافتند تا بتوان آنها را منزوی و متلاشی کرد: حرکت های خشونت طلب.
براین اساس، هر جامعه ای که می خواست با قهر انقلابی از شر رژیم های دیکتاتوری/ سرمایه داری رها شود متهم به خشونت طلبی می شد و هر نیرویی که به دنبال آن بود تا بامبارزه ی قهر آمیز به حیات یک دیکتاتوری خاتمه دهد، به عنوان خشونت طلبی به اسم تروریست برای سرکوب مخالفین و کشتار کسانی که برای آزادی و حقوق خود دست به سلاح برده بودند استفاده کردند.
پس تلاش برای انقلاب دمکراتیک مثل تلاش برای پرورش ببر بی دندان است. تضاد ماهوی دارد. انقلاب نمی تواند با دمکراسی، آنگونه که در جهان امروز و نزد مدافعان روشهای تغییر غیر رادیکال مصطلح و مروج است، همخوانی داشته باشد. انقلاب چون حاصل خشم اجتماعی/ طبقاتی است جوهره ی هر حرکتی است که بتوان به آن صفت انقلابی داد. انقلاب از نفرت مظلومین نسبت به ظالمان تغذیه می کند. انقلاب از خشم سازماندهی شده ی توده ها در قبال غارتگرانشان زاده می شود. پس چون خشم طبقاتی موتور انقلاب است هر انقلابی با خود رادیکالیزم و تخریب بنای ظلم را دارد. نخست بناهای کهن جامعه را ویران می کند، خلع مالکیت می کند، خلع ثروت می کند، محاکمه می کند، مجازات می کند و هنگامی که امکان مادی بازتولید نظم ضد بشری مبتنی بر بهره کشی انسان از انسان را از میان برد، بر روی ویرانه ی نظم کهن، نظم انسانی عادلانه برقرار می کند

مثال ایران برای ما نمونه ای است بارز از بی ربط بودن بار محتوایی واژه ی انقلاب دمکراتیک با واقعیت دیالیکتیک جامعه ی ایران که شاهد آن هستیم
جریانات اصلاح طلب،حقوق بشری، که مروج، مبارزه ی مسالمت آمیز، جامعه ی مدنی و فرهنگ پرهیز از خشونت تا آن حد به این نظریه ی ایمان آورده ند که حتی کشتار 88 نیز چشم آنها را باز نکرد تا ببینند با نظامی طرف هستند که خشونت را از نه از سر اجبار، که از روی اختیار، به کار می گیرد.

بافت ایدئولژیک جمهوری اسلامی یک دیکتاتوری خشن مذهبی‌ است که مجهز به یک دستگاه سرکوب ایدئولوژیک و سیستماتیک است که هر گونه جنایتی را میتواند مشروع و توجیه کند
رژیم تا دندان مسلح نشان داده است که به حداقل کنش گرایی یک نوجوان بلوچ و کرد با حداکثر خشونت و قدرت برخورد می کند.
اعتراضات کارگری در سراسر کشور گسترش می یابد. برخورد نیروهای رژیم با آنان هر چه وحشیانه تر و بی رحمانه تر می شود
سرکوب خونین اعتراضات دانشجویی مواردی نیستند که دیگر از سوی رژیم تکرار نشوند
جنبش 88 فرصتی بود تا بحث نظری مبارزه ی غیر خشونت آمیز به طور عملی مورد آزمایش قرار گیرد.

موقعیت کنونی ایجاب می کند که بدون وارد شدن به جزییات پاره ای از نکات را در راستای یک تحلیل کلی از اوضاع مورد نظر قرار دهیم به گونه ای زنجیره وار و به صورت علت و معلولی موقعیت عمومی کشور را بررسی کنیم.

وخامت اوضاع اقتصادی
تحریم های اعمال شده برحکومت ایران شروع به تاثیر گذاری کرده اند و وضعیت اقتصاد کلان ایران رو به وخامت رفته و آثار آن بر روی اقتصاد خرد نیز نمایان شده است. این وخامت شرایط اقتصادی کشور آثار اجتماعی بی شماری دارد که در حال افزایش هستند، عدم پرداخت دستمزدها یکی از نمودهای آنست که به زودی واحدهای تولیدی و صنعتی دولتی را نیزدر بر خواهد گرفت. جامعه ی ایران، که درمقابل واقعیت مطلق فقر وگرسنگی روزافزون قرار گرفته، به واکنش پرداخته است. این بار بحث آزادی و دمکراسی نیست، موضوع نان شب است. به همین خاطر واکنش ها در قالب اعتراضات اجتماعی روز افزون، خواست ها و مطالبات صنفی و خیزش های ناگهانی بروز کرده و توسعه خواهد یافت. موج اعتراضات کارگران، بیکاران و معلمان، نمادهای مشخص این واقعیت اعتراضی هستند.
فراموش نکنیم که این بار شورش فقرا از خصلت های غیر طبقاتی قیام بهمن 57 برخوردار نیست. در آن قیام جز مراکز مهم حکومتی و کاخ های سلطنتی، مراکز اقتصادی، مکان های دولتی دیگر و اماکن مسکونی طبقه ی ثروتمند مورد هجوم قرار نگرفت. اما این بار شورش شامل همه اینها خواهد شد
گسترش بی سابقه ی فقر مطلق و نسبی از یکسو و درماندگی کامل رژیم در پاسخگویی به آن بیانگر آنست که یا رژیم باید به سوی سرکوب بیشتر و خونین تر برود. اعدام های گسترده در شهرها و محله های مختلف به خوبی نشان می دهد که اگر زمانی کنش جمعی صورت گیرد بی شک این اعدام ها حالت قتل عام را پیدا خواهد کرد. با شناختی که از یکسو از ماهیت سرکوبگر رژیم و از سوی دیگر از گسترش روزافزون پتانسیل انفجاری جامعه داریم این سناریویی است که روی خواهد داد. یک رویاوریی عظیم در حال تدارک است و جامعه ی ایران – نه به دلیل روی آوردن به سوی آرمان های دمکراتیک این یا آن مکتب و سازمان سیاسی – ، بلکه به دلیل مواجه با قحطی و فقر و گرسنگی، آبستن درگیری های فراوان می باشد. اما این رویدادها مکانیکی نیست. فقر به خودی خود شورش نمی آفریند و شورش به طور خودکار به سرنگونی نمی انجامد. نیاز به تدارک، سازماندهی، روشنگری و فداکاری دارد، به ویژه در میان طبقه کارگر و اقشار محروم بی شک ترس و وحشت سران و عوامل رژیم از آتش خشم طبقه کارگر و اقشار محروم، آنها را چنان هراسان کرده که تا مرز بسیاری از سازش ها پیش روند.( توافق اتمی‌ و نرمش قهرمانانه) سیاست دولت عبارت است از معرکه ی جنگ سایر کشورها، به همین خاطرنیز با آتش افروزی درعراق و سوریه, لبنان تلاش دارد که هر طور شده آمریکا را وادار سازد با دادن باجی کلان به رژیم، آرامش در این کشورها را بخرد. لیکن مشکل عمده ای در این میان وجود دارد و آن اینکه سازش با آمریکا رژیم را دچار بحران هویتی و درونی ساخته و جنگ مافیاها و جناح ها را تشدید خواهد کرد. در شرایط عادی و غیر بحرانی رژیم باید به مطالبات و خواسته هایی در داخل و خارج ازکشور پاسخ دهد که برایشان کمترین آمادگی را ندارد

ترویج اندیشه
از این روی، در شرایط کنونی ترویج اندیشه ی مبارزه ی قهرآمیز برای هدایت این پتانسیل انفجاری به سوی یک قیام ضد طبقاتی لازم است. اما تایید این نکته به طورمستقیم به دیدگاه طبقاتی هر یک از ما برمی گردد. کسانی که در این شرایط، با هر استدلالی، حرف از مبارزه ی غیر خشونت آمیز می زنند، خواسته یا نا خواسته در تحکیم حاکمیت شرکت می کنند. طرح موضوع عدم خشونت زمانی معنا پیدا می کند که بستر کنش غیر خشونت آمیز – به هر دلیل و شکلی- فراهم باشد. در نبود این بستر یا باید سکوت کرد و در ذلت استبداد و استثمار زیست، یا باید مسیر مبارزه ی موثر را پیش گرفت. و مبارزه ی موثر در مقابل رژیمی که خشونت را به طور نظریه پردازی شده، فکرشده، تصمیم گیری شده، سازماندهی شده، مدیریت دار، سیستماتیک، دائمی و هدفمند اعمال می کند چه می تواند باشد جز مقابله ی به مثل و مبارزه ی قهرآمیز ؟ آنها که تلاش می کنند انقلاب را خشونت زا جلوه دهند فراموش می کنند که تعریفی دیگر ازانقلاب نیز قابل تصور است و آن «پاسخ رادیکال جامعه است برای پایان دادن به خشونت نهادینه ی حاکم». این تنها با قدرت قهر است که می توان حاکمیتی که را که فاقد مشروعیت اجتماعی اکثریت است کنار زد؛ زیرا جز این هیچ ابزاری ندارید که بخواهید رژیم را به سوی خلع قدرت ببرید. رژیم هایی مانند جمهوری اسلامی با ساختار مافیایی ونظامی خود، در ورای چارچوب های معمول قدرت قرار دارند و کشور را به صورت قلمروی یک باند جنایتکار و فراقانون اداره می کنند. رژیم جمهوری اسلامی نزدیک به 40 درصد از بودجه کل کشور را به صورت رسمی یا غیر رسمی به نهادهای «حفظ قدرت» اختصاص می دهد. یعنی به سپاه، وزارت اطلاعات، بسیج، سپاه قدس و سایر نیروها و نهادهای مامور حفظ سرکوب و خفقان و مسخ آفرینی در جامعه

رژیم جمهوری اسلامی به طور فکرشده هر گونه فضای بحث منطقی و تداخل خردگرایی را در تصمیم گیری ها از میان برده تا تنها با تکیه بر جهل و ترس، جامعه را زیر سلطه ی خویش نگه دارد. پیچیدن نسخه ی تغییر غیر خشونت آمیز برای چنین حاکمیتی بهترین و شیرین ترین هدیه ای است که می توان به این رژیم ضد انسانی داد. در عوض، کمترین درجه از واقع گرایی سیاسی ما را به این نتیجه گیری رهنمون می سازد که تنها پاسخ، از ابتدا تا کنون، مبارزه ی قهرآمیز بوده و هست وبی شک با شناختی که از ساختار آن داریم خواهد بود. کسانی که صحبت از این می کنند که خشونت خشونت را می آورد فراموش می کنند که بگویند خشونت دولتی, خشونت اجتماعی را می آورد. خشونت نه علت که معلول است.در ضمن خشونت تنها خشونت مرئی به کار گیری سلاح نیست،خشونت بازار سهام،پول،سرمایه بی‌ مهار،سود منافع و در آمد،افزایش ارزش اضافه و تسعید نرخ رشد. این‌ها انواع خشونت سیستماتیک و طبقاتی هستند که فرودستان را حتی لحظه‌ای از سرکوب در امان نمی‌گذارد
لیکن مظلومیت فرودستان و سرکوب شدگان ایمان را به عنوان سنتز با خود میاورد، و ایمان نقطه جوش یک انسان ستمدیده است.خشونت انقلابی‌ از همینجا آغاز میشود


طغیان طبقاتی
خشم طبقاتی تنها نیاز به مجهز شدن به دو عنصر آگاهی و سازماندهی دارد تا دگرگونی آینده در ایران را به دگرگونی سرخ، اما بنیادین و مداوم، تبدیل سازد. هرعنصر آزادیخواه و انقلابی در این شرایط بر روی این خشم حساب باز کرده و در جهت سازماندهی آن به سوی رها سازی کل جامعه تلاش می کند. چنین مبارزه ی رهایی بخشی تنها از نوع قهر آمیز می تواند باشد. هر شکل دیگری از مبارزه یا به رهایی بنیادین ره نمی برد و یا محرومان را از بندهای ناپیدا اما واقعی درون خویش نجات نخواهد داد. رها شدن فیزیکی محرومان بدون رهایی فکری آنها راه را برای ظهور استبدادها و استثمارسالاری های نوین هموار خواهد کرد. مبارزه قهر آمیز دوای این درد تاریخی است.
ستمدیده در مبارزه ی قهر آمیز انسانیت خویش را باز می جوید. مظلومان در کنش مسلحانه حرمت انسانی خویش را از نو پیدا می کنند. برای یک انسان ستمدیده، هیچ کنشی انسانی تر از مقاومت قهرآمیز نیست. انرژی نهفته در مبارزه ی قهر آمیز یگانه شکل بازسازی ضعف های تاریخی محرومین است. چرک روحی ناشی از تحقیرهای تاریخی و اجتماعی این تنها وتنها با غرش مسلسل است که بیرون می ریزد و انسان رها شده از بند استثمار و استبداد را با خویش و جامعه آشتی داده و اعتماد به نفس و آرامش روحی را به همه ستمدیدگان و رنجبران باز می گرداند. به این معنی مبارزه ی مسلحانه ی توده ای مدرسه ی آموزش توده ها برای بدست گرفتن سرنوشت خویش است. میدان آموزش توده ها برای فراگیری مدیریت خودگردان است.
به همین دلیل نیز مبارزه ی قهر آمیز انتخاب بین بد و بدتر نیست، بهترین انتخاب است.
تمامی کسانی که تحت لوا و دلایل مختلف از اجرا، پذیرش یا تایید این واقعیت بدیهی شانه خالی می کنند خواسته یا ناخواسته همدستان بی چون و چرای مستبدان و استثمار گران هستند. هیچ آزادیخواهی به نفی مبارزه ی قهر آمیز نمی پردازد مگر آنکه آزادی را نه برای همه، که برای طبقات و قشرهای برتری که خود به آن تعلق اجتماعی یا ذهنی دارد بخواهد. آزادی یک جامعه در گرو آزادی محرومترین وستمکش ترین بخش های آن است. جامعه تنها زمانی به معنای واقعی، و نه معنای طبقاتی و سرمایه داری آن، رنگ آزادی را خواهد دید که جنبش رهایبخش از پایین بیاید و نه از بالا. این تنها در شکل «خودرهاسازی» طبقات میلیونی محروم است که می توان انتظار یک تغییر بنیادین و ریشه ای در ساختارهای جامعه را داشت. در غیر این صورت هر گونه حرکتی که بخواهد از بالا و بدون روشنگری و سازماندهی توده ها برای آنها «آزادی» را به ارمغان آورد یک جعل تاریخی بیش نخواهد بود.
پس، اینک که در جامعه، طبقه ی کارگر به صورت جان به لب آمده وجود دارد، وظیفه ی هر فرد و نیروی انقلابی است که با اتکاء به مفهوم جامعه شناختی انقلاب، یعنی دگرگون ساختن ساختارهای نهادینه کهنه ی جامعه, (خلع ید از خلع ید کنندگان) در مسیر روشنگری، سازماندهی و خودرهابخشی این طبقه فعال شوند. جامعه ی ایران روزی رنگ آزادی را خواهد دید که طبقاتی که همیشه بازیچه ی دست سیاست بازان بوده اند برای اولین بار با تکیه بر آگاهی، سازماندهی درونی و نیروی مسلح خویش به صحنه ی تغییر بیایند

در حالیکه جنبش های اجتماعی, کارگری، دانشجویی و زنان در ایران رو به رشد است تفاله ها و پس مانده های جریان های اصلاح طلب و همدستان ورشکسته ی خارج از کشوری چپ یا راست آنها تلاش دارند رژیم به بن بست کشیده شده، ناتوان در رفع مشکلات اقتصادی و اجتماعی و دارای بحران های عمیق سیاسی را , به دلیل داشتن منافع طبقاتی مشترک,سر پا نگاه دارند زیرا حیات طبقه ای که متعلق به آن هستند با حیات رژیم گره خورده است
سالهاست فضای مبارزاتی خارج از کشور به دنبال کردن تقویم خو گرفته است. مناسبت هایی مانند یاد واره سیاهکل, کشتار زندانیان سیاسی، ۸ مارس و اول می‌،خرداد ۸۸ و ... اپوزیسیونی که البته در بخش اصلی آن فعالیت اصلی اش به دادن نشریه، صدور اطلاعیه,برگزاری یادمان و برنامه‌های نستالژیک خلاصه می شود
در سایه ی همین جو ناسالم رژیم احساس مصونیت کرده و روند سرکوب را تشدید کرده است. افزایش اعدام ها، کشتن زندانیان سیاسی با روش های جدید، دستگیری های وسیع، سرکوب بی سابقه کارگران و معترضین دانشجویی و زنان ، لشگر کشی دوباره به کردستان، بلوچستان, خفقان فرهنگی و سانسور مطبوعاتی و تصفیه ی عظیم دستگاه های دولتی از عناصر «فتنه» همگی نمودهای مشخص احساس قدرت رژیم در مقابل مخالفین داخلی و خارجی خود می باشد
تا زمانی که منطق روابط میان جنبش و سرکوب بر اساس «ما نمی زنیم شما بزنید» باشد این شرایط همچنان ادامه خواهد یافت. تغییر زمانی می شود که این منطق به « اگر بزنی می زنم» تبدیل شود.
تا زمانی که سرکوب مجانی و کم هزینه باشد، چرا رژیم از آن استفاده نکند ؟ چه چیزی مانعش می شود ؟ چه کسی، چه نهادی، داخلی یا بین المللی، مزاحم او می شود ؟ کدام دولت تا به حال به دلیل سرکوب مردم روابط خود را با رژیم قطع کرده است ؟
پس، دل خوش کردن به اینکه چیزی با گذر زمان و تکرار کمی این رفتار رژیم تغییر کند بیهوده است
بنابراین باید با دیدی واقعی نگریست و به این شک و تردید بی پایه و اساس در بکارگیری روش مقابله ی به مثل پایان داد.
تنها روش موثر در مقابل سرکوب مقاومت عملی است، مقابله به مثل : مبارزه ی قهر آمیز است.
سرکوب تنها زمانی تضعیف شده و به پایان می رسد که بهای انجام آن بالا رود. در حال حاضر سرکوب و اعمال خشونت بر مردم کمترین هزینه ای برای رژیم و نیروهایش دربر ندارد. ارزانترین و آسانترین روش حفظ قدرت است، پس این قطعی و حتمی است که رژیم بدان ادامه خواهد داد. بدون کمترین شکی. سرکوب 88 نشان داد که نظریه ی پرهیز از مقابله ی قهرآمیز در مقابل خشونت دولتی تضمین بقای نظام است.
به نظرمی رسد که در این مقطع از مبارزات کلیه روشنفکران و فعالانی که می توانند تاثیر گذار باشند باید تصمیم خویش را در این باره بگیرند که آیا می خواهند همچنان برای حفظ منافع مادی و معنوی خویش سر لخت مردم را بر طناب دار سرکوبگری تهاجمی رژیم بیاویزند و یا آن که شجاعانه و صادقانه به شرافت خویش پاسخ می دهند و این واقعیت عریان را باز می کنند که برای توقف خشونت دولتی جمهوری اسلامی، راهی جز مقاومت عملی و مقابله ی قهر آمیز نیست.

ما نمی توانیم با چند صد امضاء به مقابله رژیم رویم. یگانه نیرویی که می تواند این غول را بلرزاند نیروی توده ها است. اما نه توده هایی آشفته و پراکنده و نا امید. توده هایی که به عنصر آگاهی و سازماندهی مجهز شده اند. مردمی که می توانند با درک خود و شجاعت ناشی از انسانیت خویش برای رهایی از چنگ فقر و استبداد و بی حرمتی به پا خیزند. برای این منظور باید فعالان سیاسی – منفرد یا تشکیلاتی- به سوی توده ها گام بردارند. باید به سراغ آن نیروهای اجتماعی رفت که به دنبال تغییرند. نیروهای تغییر طلب در جامعه ی ایران دارای هویت طبقاتی هستند. این نیروها در میان طبقات محروم، زحمتکش و حاشیه نشین جامعه هستند. اینها هستند که می توانند با حضور خویش در صحنه اعتراضگری اجتماعی تمامی سناریوهای درازمدت و میان مدت رژیم را به هم بزنند و پایه های قدرت آنرا بلرزانند. طبقه ی کارگر در این میان از قویترین پتانسیل مبارزاتی برخوردار است.
اما این توده ها ی محروم و خشمگین نیاز به آن دارند که نیروهای سیاسی مسئول به روشنگری و خودسازماندهی آنها یاری رسانند. نیروهایی که با گذر از خودشیفتگی های ایدئولوژیک و یا خود محوری های تشکیلاتی به عنوان کارگران فکری و مبارزین بی ادعا با این توده ها ارتباط برقرار می کنند و آنها را در بازیابی اعتماد، درک چرایی نابرابری ها و باور به امکان ساختن دنیایی بهتر کمک می کنند. بدون آنکه خود را رهبرو یا ریس جمهور آنان اعلام کنند. بدون آنکه از توده ها بخواهند مرید آنها شوند.
واقعیت سیاسی ایران امروز به شدت ماهیت طبقاتی دارد. هر نیرویی که خود را انقلابی و مردمی می داند با انتخاب صف خود میان «استثمارشوندگان» یا «استثمارکنندگان» در باره ی ماهیت خویش تصمیم می گیرد. نمی توان برچسب انقلابی را یدک کشید و میان بدترین غارتگران جهان – آمریکا،اروپا و اسرائیل- به دنبال مشروعیت و حمایت بود. نیروی انقلابی نیرویی است در میان کسانی که برایشان انقلاب را می خواهد. دوران انقلاب از بالا و دور زدن توده ها و حکومت گیری از بالای سر توده ها گذشته است. امروز توده ها به خامی سال 57 نیستند که خمینی دیگری را با نام و عنوانی دمکراتیک به آنها قالب کرد. زمان نبرد طبقاتی است. توسط کسانی که می خواهند در این نبرد باشند
این بار باید نیروهای مردمی و انقلابی جبهه ی طبقاتی خویش را خوب برگزینند و بدانند که در کنار کدام طبقه قرار دارند، زیرا آنچه در ورای اسم ها و عناوین و شعارها در نهایت تعیین کننده است همین جبهه ی طبقاتی می باشد.
اگر سنت های قدیمی انقلابیگری ایرانی دیگر توانایی برانگیختن قیام ها را – چه از حیث عملی و چه از حیث نظری – از دست داده اند، وقت آنست تا جریانی نوین از انقلابیگری زاده شود و نسل دیگری از انقلابیون تولد یابند. نسلی که انقلابیگری برایش چیز دیگری جز تشکیلات گرایی معنا می دهد، نسلی که رهبری فردی رابه دور انداخته و به رهبری جمعی باور دارد، نسلی که در نظریه های ایستای کهنه گیر نکرده و از نو به نظریه پردازی اقدام می کند، نسلی که سرنوشت جمع را نه به عقل یک فرد، که به خرد جمعی می سپارد، نسلی که به جای حذف دگراندیشان به ترویج دگراندیشی می پردازد، نسلی که به جای تک گرایی تکثر گرایی را ارج می نهد، نسلی که به جای استبداد منشی فکری و تشکیلاتی آزاد اندیشی فردی و آزادگی جمعی را ترویج می کند، نسلی که اگر خطا کرد شجاعانه به آن می پردازد،
آری عمق فجایع انسانی، اجتماعی و اقتصادی در جامعه ی ما به حدی است که دیگر انقلابیگری دهه چهل پاسخگوی نیازهایش نیست، نیاز به انقلابیگری نوینی دارد که رشته های شکافته شده ی روابط انسانی را در جامعه ی از هم پاشیده ی ایران بازسازی کند، . انقلابیگری در ایران امروز ویژگی های دیگری دارد که با انقلابیگری چهل یا پنجاه سال پیش به طور ماهوی و از حیث جامعه شناسی سیاسی متفاوت است. آن زمان بافت انسانی جامعه بکر و دست نخورده بود اما امروز ترس و مسخ و جهل و فقر مادی و فرهنگی در اعماق جامعه بیداد می کند.
جان کلام
مبارزه ی قهر آمیز اجتماعی زمانی با موفقیت توام خواهد بود که توسط توده های آگاه انجام شود. توده هایی که سه عنصر «چرایی» و «چگونگی» و «عواقب» چنین شیوه ی مبارزاتی را خوب می شناسند. مبارزه ی قهرآمیز بدون آگاهی طبقاتی توده های شرکت کننده در آن به ماجراجویی مسلحانه شباهت پیدا می کند. وظیفه ی نیروهای مردمی آماده سازی بستر پیدایش مبارزه ی مسلحانه ی مردمی است، یعنی مبارزه ای که در آن مردم برای شکستن ماشین سرکوب وارد صحنه ی عملیاتی می شوند، رژیم را ساقط کرده و به طور مسلحانه به دفاع از دست آوردهای قیام خویش می پردازند. توده های مجهز به آگاهی، سازماندهی و سلاح امکان به سرقت رفتن نتایج قیام خود توسط یک حکومت عوام فریب و شبه مردمی را نمی دهند، فریب نمی خورند و اراده ی خویش را به طور منطقی و عادلانه با اتکا بر نیروی مسلح سازماندهی شده ی خود بر طبقات فرادست جامعه تحمیل می کنند. نیروی مسلح مردمی و آگاه قدرت را به دست رهبران سیاسی نمی سپارد تا با اتکای به نهادهای نظامی و انتظامی به جا مانده از رژیم پیشین نظم اجتماعی مخالف میل توده ها را به آنها بقبولانند. توده ها با تشکیل ارتش مردمی از آزادی خویش تا مرز نهادینه شدن و ایمنی یافتن آن حمایت می کند و آزادی و سرنوشت خود را به دست نیروهای مسلح ساخته و پرداخته ی جامعه طبقاتی – مانند ارتش و سپاه و بقایای بسیج – نمی سپارند.
بی شک برای دستیابی به این مرحله از آگاهی، شجاعت، سازماندهی و کنش گری توده های محروم در ایران راه سختی در پیش است اما این بدان معنی نیست که نیروی پیشاهنگ باید تا آن زمان دست به هیچ اقدام قهر آمیزی نزند. برعکس، راز رسیدن توده ها به این درجه از آگاهی و رشد شهامت به طور مشخص در گرو کنش قهر آمیز نیروی پیشاهنگ است. مبارزه ی مسلحانه ی نیروی پیشرو خود بخش مهمی از فرایند بیدارسازی توده هاست.
اینکه مبارزه ی قهر آمیز توده ای به عنوان یگانه راه حل سرنگونی رژیم تا دندان مسلح در مقابل جمهوری اسلامی مطرح است، این مبارزه هر چند که از پتانسیلی قوی برخوردار است اما در میان یک ملت استبداد زده، که اسیر دستگاه مسخ گر وحشت آفرین رژیم بوده است نیاز به زمان و ابتکارهای مشخصی دارد. ابتکار عملیات دفاع مسلحانه توسط نیروی پیشاهنگ در طول تظاهرات اعتراضی مختلف از موثرترین روشهاست. به همین دلیل نیز باید در شرایط کنونی نیروهای بیدار، آگاه، و شجاع مسئولیت ایفای این نقش کارساز و کلیدی را بر عهده گیرند. مبارزه ی قهرآمیز و کنش های مشخص مسلحانه بر علیه مهره های ریز و درشت رژیم و امکانات مادی آن می تواند پویایی عظیم و متفاوت، در ورای حرف زدگی سیاسی باطل، در مبارزه ی سرنگون ساز ایجاد کند. تجربه ی نقش مخرب گفتمان مبارزه ی مسالمت آمیز تایید کننده ی این نکته است که باید با تمام قوا به دفاع و ترویج مبارزه ی قهر آمیر بر علیه رژیم پرداخت تا زمینه ی خروج عملی مبارزه از بن بست را فراهم کنیم. در خارج از کشور باید در رسانه های مختلف به ترویج و جا انداختن چرایی و ضرورت مبارزه ی قهر آمیز پرداخته و گفتمان ضد مردمی مبارزه ی غیر خشونت آمیز را، با استدلال مستند، در مقابل واقعیت خشونت بی رحم، نهادینه و برنامه ریزی شده سرکوب قرار دهند. زمان کنار گذاشتن تعارفات است : رژیم حاکم را باید با کنش مسلحانه ی توده ای از جای برانداخت.
پای نوشت : منبع بلوک سیاه ایران 
نوشته ای از ادمین 2

۱۳۹۲ دی ۱۱, چهارشنبه

گزارش تظاهرات "برای یک جامعه بدون زندان " مقابل زندان بزرگ و معروف کلن


 عکسی از اولریکه ماری ماینهوف 


امسال نیز دربسیاری از شهرها در کشورهای اروپائی از جمله آلمان و اتریش و...... مصادف با آخرین روزسال وآغازسال نو تظاهراتهایی درمقابل زندانها انجام شد از جمله در شهرهای  کلن , برمن  ,  فرانکفورت , در وین اتریش ,  فرایبورگ, اشتوتگارت , برلین, هامبورگ که روز سه شنبه تظاهرات ضد زندان مانند هر سال با  خواست "جامعه ای بدون زندان" مقابل زندان بزرگ و معروف کلن با حضور حدود 100 آنارشیست از ساعت 18.00 آغاز گردید که مسیر تظاهرات خیابان اطراف زندان بود که پلیس مانند همیشه تنها اجازه تظاهرات در قسمتی از خیابان اطراف زندان را داد که تظاهر کنندگان در مسیر حرکت خود اجازه نداشتند که از ترقه و فشفشه استفاده کنند وتنها در یک پارکینگ پلیس اجازه داد که فشفشه و ترقه زده شود و پلیس چند بار جلوی تظاهرکنندگان را گرفت چراکه گاهی ترقه و فشفشه زده می شد. مقابل در اصلی زندان آنارشیستها قرار بود که متنی ضبط شده به زبان آلمانی, فارسی, فرانسوی, اسپانیایی ,انگلیسی و......با بلندگو خطاب به زندانیان نوشته ای را با خواست آزادی زندانیان و جامعه ای بدون زندان بیان کنند ولی با فراموش کردن متن ضبط شده مطالبی به زبان اسپانیایی و آلمانی و.....پای بلندگو گفته شد.
 
در زندان کلن افراد با جرائم مختلفی نگهداری می شوند از جمله افرادی که از نظر دستگاه قضایی خطرناک محسوب می شوند مانند کسانی که جرمشان ترور و یا قتل کودکان است در این زندان دوران حبس خود را می گذرانند. به عنوان مثال
اولریکه ماری ماینهوف (۱۹۳۴ - ۱۹۷۶)  از بنیانگذار سازمان چریکی  فراکسیون ارتش سرخ  بود که در سال ۱۹۷۲ دستگیر و در این زندان محبوس شد. خانم ماینهوف، پیش از پایان محاکمه، در سلول‌اش در سال ۱۹۷۶به طرز مشکوکی مرد.
ضمنا یکی از اعضای زن گروه فاشیستی “ناسیونال سوسیالیست‌های زیرزمینی”
در همین زندان کلن بسر می برد.