۱۳۹۱ اسفند ۸, سه‌شنبه

دیالکتیک ظهور فاشیسم / آنارشیسم در جامعه





بدست دکتر مهدی پیروزنیا •

ظهور فاشیسم در جامعه نوعی حرکت است . حرکتی ظاهرا” پر شتاب و تغییراتی گسترده و سریع در بسیاری از اختصاصات و مولفه ها و نهادهای جامعه . از دیدگاه حرکت دیالکتیکی چگونه می توان علل ،عوامل ، جهت ، میزان ونحوه ی این حرکت را تفسیر کرد .
اولین  نگاه و نظر توسط معتقدان به دیدگاه دیالکتیک تک اسلوبی یا دیالکتیک قطبی چنین مطرح می شود که با توجه به دیدگاه دیالکتیک تاریخی  در نظریه ی مارکس ،درنظام فئو دالی به عبارت دیگر در نظامی که پایه ی آن شیوه ی تولید فئودالی است از درون روابط تولید به عنوان تز نیروهای تولید به شکل آنتی تز ظهور می کنند و این دو تقابلی از تضاد تا تناقض را در مسیر زمان می پیمایند و با رسیدن به تناقض سنتز به شکل جامعه ای با شیوه ی تولیدی کاپیتالیستی بروز می کند و…
در چنین نگرشی بازماندگان نظام فئودالی که بدلایل مختلف از جمله دلایل اقتصادی مانند از دست دادن منافع و برتری اقتصادی پیشین ،عدم توانایی در هماهنگی اقتصادی با شیوه ی تولید جدید ، دلایل فرهنگی مانند علل نوستالژیک و دلبستگی به سنتهای پیشین جامعه ، عدم هماهنگی با فرهنگ و حرکتهای فرهنگی نو و… دچار سرخوردگی و شکست شده اند خصوصا” در جوامعی که بنا به عللی سنتز وگذر ازمرحله ی پیشین به اکنون با تاخیر و به کندی انجام شده و تعداد افرادی که در مجموعه ی جامعه نتوانسته اند خود را با روابط جامعه ی جدید هماهنگ سازند قابل توجه است ،عکس العمل های گروهی در برابرتغییر و شکل نوین جامعه ، به مقاومت و تلاش برای واپس گرایی و حتی حفظ باطن فرهنگی گذشته درعین شکل وظاهر جدید جامعه و درحضور  قالبهای جامعه ی جدید با روش تولید  سرمایه داری  دست می زنند . به عبارت دیگر فاشیسم ، نوعی واکنش واپس گرایانه از سوی کسانی است که به دلایل مختلفی سعی در حفظ سنتها ، روابط و اختصاصات جامعه ی فئودالی یا پیشا سرمایه داری دارند ، در عین اینکه  این افراد به نوعی از تمامی ظرفیتهای اقتصاد سرمایه داری خصوصا” تولید صنعتی و تولید انبوه استفاده می کنند . در این دیدگاه دو نوع نظر وجود دارد نخست فاشیسم به آخرین مقاومتها در برابر تغییر وسنتزحاصل شده یعنی  جامعه ی سرمایه داری تعبیر شده است و دوم  فاشیسم  تلاش انسانهای  سرخورده  از روابط  جامعه ی   سرمایه داری است که سعی در احیا و بازگرداندن  فرهنگ و روابط اجتماعی  دوره ی  پیشین دارند  ( که می تواند فئودالیسم در جوامع اروپایی و غرب باشد و یا دوره ی طولانی حاکمیت و شکل دهی شیوه ی تولید آسیایی به استبداد شرقی در واقع دوره ی پیش از ورود سرمایه داری به عنوان یک کالای وارداتی از غرب . در همگرایی جهانی پس از انقلاب ارتباطی ای که از قرن نوزدهم آغاز شد هرچند بسیاری از جوامع آسیایی سیر خطی دورانهای تاریخی پیشاسرمایه داری  را همانند اروپا طی نکرده بودند اما به هرشکل اقتصاد و شیوه ی تولید
سرمایه داری به جوامع آنها وارد و به طور تدریجی ابتدا حاکم بر ظاهر جامعه و سپس با نفوذ در زیرلایه ها در بطن جامعه حاکم گردید یا همچنان در حال نفوذ است . طبعا” بدلیل عدم وجود پیش زمینه ها و زیرساختها ، همانکه آن را می توان پتانسیل کاپیتالیستی جامعه نامید این مسیر تا جاگیر شدن ظهور یک نظام دارای نهادهای واقعی و نه کاذب و رسیدن به مراحل سرمایه داری پیشرفته بسیار طولانی و همراه با مقاومتها ی بسیار است .  )  طبیعی است که معتقدان به هردو نظر مشترکا” معتقدند که براساس جبر تاریخی و حرکت ناگزیر دیالکتیکی جامعه  این مقاومتها و واکنشها سرانجام در هم شکسته شده و فرهنگ و روابط وابسته به شیوه ی تولید و جامعه ی جدید حاکم و مسلط خواهد شد . این البته بیان بسیار ساده و کلی ای از دیدگاه معتقدان به دیالکتیک تک اسلوبی در توصیف جایگاه فاشیسم در حرکت دیالکتیکی تاریخ است . ( تاکید بر این نکته ضروری است که دیدگاه معتقد به دیالکتیک تک اسلوبی تنها شکل دیالکتیک قطبی یعنی تقابل از تضاد تا تناقض و حدوث ناگزیر سنتز به عنوان شکلی جدید و متمایز از عوامل دیالکتیکی یا تز و آنتی تز را در نظر دارد در دیالکتیک چند اسلوبی تقابل الزاما” به شکل مسیر تضاد تا ناقض تعبیر نمی شود تقابل به شکل تفارق یا تفاوت و … اسلوبهای دیگر دیالکتیک را ایجاد می کند که سنتز ناشی از آن به شکل مقوله ی ساده بروز نمی کند بلکه می تواند به شکل سنتزی مرکب و حاوی تزها و آتز ها در یک شکل مرکب باشد که با حرکت در بستر زمانی مکانی خود نمود های دیگری از همان مجموعه ی در هم تنیده ی تزها و آتزها را به نمایش بگذارد . )  مسائل دیگری همچون بر هم خوردن نظام طبقاتی و تغییر یا از دست رفتن پایگاه و هویت عده ای که به نوبه ی خود منجر به ایجاد احساس عدم امنیت روانی ، در ابهام قرار گرفتن آینده و بیگانگی درافراد و گروههای مختلف اجتماعی درون جامعه  می شود و به نوبه خود سبب بروز مقاومت در آنها و تلاش برای بازگشت به روابط پیشین  می گردد ، نیز در دیدگاه اندیشمندان معتقد به دیالکتیک تک اسلوبی مارکسیستی مطرح است ( مانند دیدگاه ونظریه ی  هانا آرنت در ریشه یابی و چگونگی ظهور فاشیسم) تحلیل گران دیگر فاشیسم  مانند جان وایس مسائل دیگری همچون هویت طبقاتی ، هراسهای طبقاتی و کشمکش بین منافع طبقاتی را نیز به آن می افزایند . احساس عدم امنیت روانی و هراس مداوم در انسانهایی که منزلت اجتماعی سابق خود را از دست داده و توانایی تطابق با روابط اجتماعی جدید را ندارند منجر به نوعی روان پریشی می گردد که بسیاری حتی رهبران فاشیست را جزئی از این روان پریشها به حساب می آورند . باید توجه داشت که هرچند این تحلیل و انتساب روان پریشی به گروه بسیاری ازگروندگان به فاشیسم که سبب همانند سازی آنان با رادیکالیسم فاشیستها  و همراهی آنان با فاشیسم می گردد صحیح به نظر می رسد اما توجه دقیق به اندیشه های رهبران فاشیست ( مانند آنچه در کتاب نبرد من هیتلر آمده است ) نشانگر زیرکی ، توجه  به استفاده از فرصتهای تاریخی و کمال طلبی ( هرچند انحرافی ) در تفکر و شخصیت آنان است . دیدگاه معتقدان به دیالکتیک تک اسلوبی بر واکنش فرد – افراد  خصوصا”  پیشوا – حزب در برابر حرکت تاریخی مبتنی است . در این دیدگاه توجه چندانی به پتانسیلهای اجتماعی در بروز فاشیسم و چگونگی و علل قرار گرفتن یک فرد بر تارک نظام فاشیستی و چگونگی پرورش یافتن و برگزیدگی پیشوا نمی شود  . این دیدگاه همچنین ظهور فاشیسم را تنها می تواند در مراحل نخستین جامعه ی سرمایه داری و مدرن توضیح دهد  و نمی تواند پاسخگوی علل ظهور فاشیسم در مراحل بعدی جامعه ی نو  و در عصر حاضر باشد . ( البته اگر اساسا” برای فاشیسم امکان و قابلیت ظهور در عصر حاضر را بتوان قائل شد زیرا در بسیاری از این تحلیلها ذکر می گردد که در عصر حاضر اساسا” امکان ظهور فاشیسم وجود ندارد . در این دیدگاهها فاشیسم آنچنان تعریف محدودی می یابد که به عنوان مثال حکومت فرانکو در اسپانیا که تا سال ۱۹۷۵ دوام یافت به عنوان یک حکومت فاشیستی شناخته نمی شود همچنین است بسیاری از حکومتهای توتالیتر و تمامیت خواه همچون شوروی استالینیستی یا پرتقال تحت حکمرانی سالازار. نگرش به فاشیسم به عنوان یک ایدئولوژی سیاسی در دیدگاههای اینچنینی بیش از آنکه به فاشیسم به عنوان یک روش که می تواند در قالبهای متفاوتی ظهور یابد محدود به پیش زمینه ها و قالبهای خاص و محدود ایدئولوژیک است چنانکه فاشیسم را زایشی از رادیکالیسم راست و محافظه کاری به شمار می آورد ،حال آنکه فاشیسم می تواند چنانکه در ایده ی مارکسیسم – لنینیست و تمرکز قدرت در حزب پیشرو و در شکل عینی در استالینیسم حاکم بر شوروی عینیت یافت ظهور یابد .  )
به نظر می رسد استفاده از دیالکتیک چند اسلوبی بتواند تصویر روشنتری از علل و چگونگی ظهور فاشیسم ترسیم کند . هر جامعه ای براساس فرهنگ و اختصاصات خود ، زمینه های ظهور فاشیسم را در خود پرورش می دهد ؛ زمینه هایی که در صورت عدم برخورد جدی و عدم وجود سدهای محکم در برابرآن به تدریج رشد کرده و منسجم می شوند و پتانسیل قابل توجهی برای ظهور فاشیسم ایجاد می کنند . بنابراین اختصاصات بستر از مهمترین زمینه ها ی چگونگی حدوث دیالکتیک تغییر و بروز فاشیسم به شمار می آید که نمی توان از آن صرفه نظر کرد . این پتانسیل تا زمان ظهور فردی که دارای ویژگیهای خاص برای رهبری فاشیسم ، بالفعل در آوردن امکان بالقوه ی بروز فاشیسم و استفاده ی داهیانه از زمینه ها و ابزار موجود باشد ، نهفته باقی می ماند . هنگامی که پتانسیل ظهور فاشیسم در جامعه به حد قابل توجه و کفایتی انباشت شود به عبارت دیگر در سیر حرکت دیالکتیکی هم فرا خوان یا MUTUAL IMPLICATION  انباشت کمّی ِظرفیتهای فاشیستی در تقابل ِعوامل و مولفه ها و نهادهای آشکار و نهان خصوصا” در تقابل ِمتقارن ِتخالف اندیشه های فاشیسم گرا و ضدفاشیسم موجود در جامعه ، منجر به تغییر کیفی  و ایجاد پتانسیل فاشیستی درجامعه شود شرایط اجتماعی برای ظهور فاشیسم مهیا می گردد دراین وضعیت موقعیت یا Situation  خاص که می توان آن را  « شرایط بارور ِ در انتظار » نامید زمان برای پدیدار شدن پیشوای فاشیسم و آغاز حرکت دیالکتیکی در قالب دیالکتیک اکمال آماده است در چنین بستری افراد متعددی ممکن است بخواهند  رهبری جریان ناشی از آن را بر عهده بگیرند و از آن استفاده کنند اما حوادث تاریخی و همچنانکه گفته شد انباشت ویژگیهای خاص ، تعیین کننده ی کفایت ِمیزان تقابل و ظهور فاشیسم می باشد . تواناییهای فرد ی که برای قرار گرفتن در جایگاه پیشوا ظهور می کند در برابر خواست حفره ای جامعه ،تعیین کننده ی میزان و کفایت یا عدم کفایت سطح تقابل است . مانند خواست و احساس « نیاز به سرکوبی و اطاعت ِتوجیه شده از راهِ سرکوبِ خود و دیگران ِهم جهت یا مخالف » ، از سوی جامعه  و توانایی مَنِشی  پیشوا . از خصلتهای منشی قابل ذکر برای پیشوا می توان به عنوان نمونه به  موارد زیر اشاره کرد ( واضح است که برخی از این خصوصیات برای موفقیت در رهبری هر جریانی لازم و بنابراین مشترک است و برخی اختصاصا” برای پیشوای جریان فاشیستی مورد لزوم است ) :
وجود پتانسیل کاریزماتیک ، تواناییهای  مدیریت جمعی ،استفاده ی به موقع از فرصتها و موقعیت شناسی  ، قدرت جسورانه ( و شاید وقیحانه ) و بیرحمانه ی  کشتار و سرکوب مخالفان و توانایی ارتباط و تحت تاثیر قرار دادن جماعات و خصوصا” ایجاد جماعات هیجانی و نمایشی، در یک فرد از او یک پیشوا و از جامعه یک جامعه ی فاشیستی می سازد . در جامعه ای با پتانسیل ظهور فاشیسم افراد بسیاری ممکن است شانس خود را در ایجاد جامعه ی فاشیستی و قرار گرفتن در جایگاه رهبری بیازمایند  و البته ناموفق و شکست خورده حذف شوند اما تا از بین نرفتن آن نیروی بالقوه ی انباشت شده هر لحظه ممکن است بار دیگر پیشوایی ظهور و فاشیسم بروز کند چنانکه در اسپانیا با انباشت پتانسیل فاشیسم پریمود . دی . ریورا در سال ۱۹۳۳ با الهام از حزب فاشیست ایتالیا ، حزب فالانژ را بنیانگزاری کرد واز تمامی ظرفیتهای آزموده شده برای جذب افکار عمومی همانند شعائر گرایی موجد هیجانات اجتماعی ( یونیفورم ، سرود ، نظامی گرایی و … ) و شعارهای جذاب و توده پسند بهره برد اما ریورا ترور وبدین ترتیب  حذف شد . حذف ریورا منجر به از بین رفتن پتانسیل جامعه برای ظهور فاشیسم نشد بلکه به زودی فرانکو در صحنه قرار گرفت و با آزاد کردن نیروی نهفته در جامعه ، یک نظام فاشیستی مقتدر برقرار کرد ؛ نظامی که علیرغم جنگهای بسیار و اتحاد بریگادهای بین المللی برای به زانو درآوردن آن و علیرغم فساد و کشتار ( اعدامهایی وسیع مانند اعدام حدود سی هزار نفر پس از پیروزی در جنگ داخلی ) و احداث آشکار اردوگاههای کاراجباری تا سال ۱۹۷۵ و مرگ فرانکو یعنی زمانی نزدیک به چهل سال دوام آورد  .
از دیدگاه دیالکتیک چند اسلوبی  می توان چنین گفت : با رشد عوامل مختلف ِپیش زمینه ای ِ فاشیسم دریک جامعه و شرکت آن در یک دیالکتیک هم فراخوان MUTUAL IMPLICATION بستر ظهور فاشیسم  آماده می شود و سپس در دیالکتیک اکمال متقابل              جامعه  همراه با فردی دارای پتانسیل رهبری فاشیستی ، فاشیسم  به مرحله ی ظهور می رسد. در این شرایط اگر پیشوا به هر دلیلی نتواند تقابل موثری برای یک دیالکتیک کامل ایجاد کند و یا به هر دلیلی حذف شود حرکت به سوی فاشیسم متوقف می شود اما جامعه با حفظ پتانسیل خود وبا ظهور فرد دیگری با ظرفیتهای موثرتر بار دیگر در حرکت دیالکتیکی اکمال متقابل به سوی فاشیسم خواهد رفت . درچنین حالتی نه یکی از عوامل بلکه هردو توجیه کننده ی چگونگی پدیدار شدن فاشیسم هستند . روحیه ی فرمان پذیری و فرماندهی در هر فرد و هر گروه فاشیستی وجود دارد ،تنها خصوصیات غالب فاشیستی در یک فرد است که تعیین کننده ی جایگاه فرد می باشد و شیفتگی در برابر قدرت نیز خود عامل تعیین کننده ای در اشغال یک جایگاه می شود . وجود هردو خصلت اطاعت و فرماندهی در نگاه اول نوعی تناقض را به نمایش می گذارد اما باید توجه داشت که هردوی این خصلتها در کنار هم وجود دارد و به تناوب ظاهر می گردد . از سوی دیگر در بستر جامعه پدیدار شدن حرکتهای موثر ضدفاشیستی حرکتهایی که بتواند با کاستن از سطح تقابل درونی ریسمان در هم تنیده ی موجد پتانسیل فاشیسم در جامعه ، از این پتانسیل تا حد قابل توجهی کاسته و تلاش یک پیشوای کاملا” مستعد را بدلیل تغییر ماهیتی و کاهش سطح تقابل میان جامعه و پیشوا ناکام گزارد . به عنوان مثال مبارزه با آگاهیهای کاذب وگسترش آگاهی حقیقی ،بازگشت انسان به خود و به ذات آزادی طلب انسانی ِخود و طرد هردو سویه ی اطاعت می تواند در کاستن از ظرفیتهای فاشیستی عاملی موثر باشد . تاکید مکرر بر این نکته لازم است که هر دو عامل پتانسیل فاشیستی جامعه و ظرفیتهای خاص پیشوایی و نه فقط یکی از آنها در ظهور فاشیسم موثر است . در واقع اگر جذبه ی فرماندهی در وجود کسی نباشد شیفتگی در برابر پیشوا نیز در منش فرد نخواهد بود . در این میان همچنین باید از افرادی نام برد که به دلیل شکستهای اجتماعی و سرخوردگی در یک دیالکتیک جبرانی علل شکستهای خود را در« دیگران ِ در برابر» دیده و در تلاش برای نابودی آنان در گروههای فاشیستی و حتی در حلقه های رهبری میانی فاشیسم نقش ایفا می کنند . عمل این افراد چه از جهت ایجاد فشار و ارعاب و چه از جهت ایجاد جذابیتها و مدیریت نیروها کمک شایانی به تن دادن جامعه به فاشیسم می کند . از سوی دیگرو د ر جهت مقابل ، اگر رشد آگاهی و شناخت به موقع فاشیسم و استراتژی اصلی  آن یعنی  ایجاد یک کانون واحد قدرت متمرکز که اندیشه و عمل انسان را تحت اقتدار و انقیاد در آورد ، شکل گیری  نهادهای موثرو منسجم و استفاده ی حداکثر از ظرفیتهای آنها همچون سندیکاها و سازمان دهی های اجتماعی و سیاسی مانند نهادهای اجتماعی خودجوش و مردمی که با هدف کاستن از فشار کانون قدرت متمرکز بر آحاد جامعه و ایجاد توان گریز از زیر چتر اقتدار حاکمیت فاشیستی تشکیل می شوند  ،در صحنه ی تعاملات اجتماعی پدیدار شوند و در برابر فاشیسم همراه با  دیگرعوامل کاهنده از ظرفیتهای فاشیستی جامعه ، قدعلم کنند ،می توانند  مسیر دیالکتیک هم فراخوان جامعه را تغییر داده و آن را به سوی تحول دیگری ببرند ، در این صورت ،پتانسیل ظهور فاشیسم تا حد زیادی کاهش یافته و حتی در صورت وجود رهبر وحزب کارامد فاشیستی نیز فاشیسم به قدرت نمی رسد یا به سرعت حذف می گردد . ( مانند نمونه شکست فاشیسم در انگلستان )
از سوی دیگر در جامعه ای با کنترل و حاکمیت نظام فاشیستی ( به عنوان یک تز )  بالارفتن سطح آگاهیها و دیگر عوامل متداخل می تواند به ظهور یک آنتی تز قوی از درون نظام فاشیستی منجر شود آنتی تزی که مهمترین خصلت آن قدرت گریزی در برابر تز تمرکز قدرت است که در سیر یک دیالکتیک قطبی و بالا رفتن سطح تضاد و رسیدن به تناقض به سنتز و تغییر و در نمود عینی به سقوط فاشیسم منجر شود ( تا حدودی مانند نمونه ی ایتالیا در سالهای پایانی نظام فاشیستی موسولینی )
آنچه در تمامی این حالات و سقوط فاشیسم لازم است مورد توجه قرارگیرد لزوم انهدام و نابودی تمامی ظرفیتهای ظهور فاشیسم در جامعه و اعضای آن است که این مهم تنها از راه بالا رفتن سطح آگاهی واقعی در آحاد جامعه خصوصا”  در پذیرندگان  فاشیسم و بروز حرکت دیالکتیک قطبی در اذهان با رسیدن سطح تقابل از تضاد میان خودآگاهی به عنوان آنتی تز و اندیشه ی فاشیسم به عنوان تز ،به حد تناقض و حدوث سنتز ِرسیدن به خودآگاهی امکان پذیر است در غیر اینصورت و در صورت باقی ماندن  پتانسیل فاشیسم در جامعه و اعضای آن ،این ظرفیت ، می تواند به بازگشت و ظهور مجدد فاشیسم بیانجامد . حتی سرکوب مقطعی فاشیزم مانند اعمال قدرت از سوی یک نیروی خارجی و شکست فراگیر در جنگ با نیروهای خارجی می تواند سبب ذخیره ی انگیزه ها و ظرفیتهای فاشیسم در ناخوداگاه جامعه شود و زمینه ای برای ظهور فاشیزم در آینده گردد .
توجه به این نکته نیز ضروری به نظر می رسد که جامعه ی فاشیستی ظهور یافته ،از بطن جامعه ی جهانی پدید می آید و در واقع آنتی تزی است در برایر جامعه ی جهانی به عنوان تز که تقابل آن از نوع تقابل تضادی است بالارفتن سطح این تقابل عموما” به سوی تقابل تناقضی می تواند دلیلی برای جنگ ناگزیر جامعه ی فاشیست با جامعه ی جهانی باشد که در عموم جوامع فاشیستی سرانجام جامعه را مبتلا می سازد .
در بررسی دیالکتیکی ظهور فاشیسم خصوصا” آنجا که از بالارفتن کمّی ظرفیتهای فاشیستی جامعه و رسیدن به نقطه ی قلیان و ظهور پتانسیل فاشیستی در آن جامعه سخن گفته می شود باید توجه داشت که به موازات گرایش به ایجاد کانون متمرکز قدرت و قرارگرفتن زیر چتر آن ( که شاید یکی از دلایل پدید آمدن آن را بتوان با کشش امنیت خواهی و ایمن طلبی انسان در تکیه زدن به یک قدرت مستحکم و قوی آن را توجیه کرد ) اندیشه های آنارشیستی و تلاش برای نفی قدرت متمرکز و یا هرگونه کانون قدرتی که اندیشه و عمل انسان را تحدید می کند نیز رشد می یابد ( که ریشه ی آن را نیز در ذات آزادی طلبی و درد گریزی و لذت طلبی انسان که قدرت همواره در جهت ایجاد انقیاد در آن است ،می توان جستجو کرد ) در واقع در هر جامعه ای همواره هردو مولفه ی ظرفیتهای فاشیستی و آنارشیستی در کنار هم و در تقابل با یکدیگر وجود داشته و هریک سعی در تسخیر جایگاه خرد جمعی دارد .
گرایش به تعادل اجتماعی همواره انسان اندیشمند و کنشگر ؛ انسانی که به آگاهی به خود و ظرفیتهای خود رسیده و توان گریز از « از خود بیگانگی » تحمیل شده از سوی قدرت ( قدرتی که از هرنوع که باشد سیاسی اقتصادی اجتماعی و یا نشئت گرفته از هر بنیاد دیگری همواره مهمترین عامل از خودبیگانگی انسانهاست ) را کسب نموده است ،را به تلاش برای درهم کوبیدن و فروپاشاندن قدرت و خصوصا” قدرت عینیت یافته  در انواع کانونهای نهادی اقتدار گستر ، سوق می دهد . علیرغم آین تمایل ذاتی مادام که اکثریت افراد جامعه ی انسانی به خودآگاهی نرسیده اند انواع « قدرت » و کانونهای نهادی آن در جامعه بدلیل ما هوی و با ایجاد دردها و لذات کاذب و نیز با تکیه بر آگاهی های کاذبی که در جامعه ایجاد می کند به رشد ظرفیتهای فاشیستی و گرایش به قدرت و اطاعت یاری می رساند وزمینه های ظهور آن را فراهم می کند . با این وجود در جامعه ی فاشیستی یعنی جامعه ای که فاشیسم در آن به مبدا قدرت و حاکمیت دست یافته و اصطلاحا” نهادینه شده است ، آنچه در مبارزه با آن مثمر ثمرتر خواهد بود نه تلاش برای دست یافتن به قدرتی بالاتر ( همانند راهکار حزب پیشرو در اندیشه ی مارکسیست لنینیستی که خود زمینه ساز گونه ی دیگری از فاشیسم است ) که مبارزه آنارشیستی و تلاش برای ایجاد کانونها و گروهها ی کوچکی است که به هر شکل ممکن از زیر بار اقتدارخارج شده  ومیدان قدرت کانون فاشیسم بر آنها کم اثر یا در شکل آرمانی بی اثر باشد . به عبارت دیگر آنچه فاشیسم را در صحنه های تاریخ به زانو درآورده تقابل دیالکتیکی مولفه ی ظرفیتهای  قدرت گریزی و نافی اقتدار یا پدید آمدن پتانسیل آنارشیستی در جامعه است .
در آنچه گفته شد یعنی تقابل مبارزه جویانه ی مولفه های  پتانسل فاشیستی و آنارشیستی در قالب رابطه ی دیالکتیکی غیر قطبی تز و آتز، صورت عکس نیز امکان پذیر است یعنی به جای آنکه پتانسیل  فاشیسم در جایگاه تز و پتانسیل آنارشیستی در جایگاه آتز باشد ، دومی در جایگاه تز قرار گرفته و ابتدا ظهور کند در این حالت مانند آنچه پس از کمون پاریس در تاریخ فرانسه به مرحله ی ظهور رسید را شاهد خواهیم بود  . بر اثر  عملکرد های قدرت گریز و احتراز از ایجاد اقتدار در جامعه که از عملکردهای ذاتی نشئت گرفته از اندیشه ی آنارشیسم است در کنار عدم وجود آگاهی واقعی در جامعه ، وجود کانونهای ناپیدای قدرت همچون قدرت سنتها و قوانین عرفی جامعه و نیز کانونهای قدرت اقتصاد  سرمایه داری ( که ذاتا” در جهت استثمارگری و تمرکز قدرت است )  که به موقع و موثر با آنها مبارزه نشده از بین نروند  ، عدم تعادل و امنیت اجتماعی در اثر نقص در ارتباطات و تعاملات اجتماعی میان افراد و گروهها و اتحادیه ها که سد راه شکل گیری خرد جمعی واستفاده ی صحیح ازآن است   رخداد های اتفاقی تاریخی که به موقع مدیریت نشوند و عوامل دیگر مانند آن سبب بروز و رشد ظرفیتهای فاشیستی به شکل آتز می شوند که همانگونه که ذکر شد می توانند پتانسیل فاشیستی را در جامعه غالب سازند (  نمونه های فرانسه پس از کمون پاریس ، ایتالیا و آلمان )
http://www.agahane.com/?p=322
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* این مقاله با هدف توضیح دیالکتیک  عینیت یافتن و ظهور یک اندیشه در جامعه نگاشته شده است و بیش از همه سعی در نمایش اختلاف میان تبیین دیالکتیکی تک اسلوبی ( غالبا” اسلوب قطبی که به دیالکتیک هگلی یا مارکسیستی مشهور است ) و تبیین دیالکتیکی چنداسلوبی ( که بیش از هر کس دیگر توسط ژرژ گورویچ توصیف شده است ) دارد . به جای فاشیسم می توان از هر مکتب اندیشه یا ایدئولوژی دیگری  که استعداد جایگیری در جامعه را دارا می باشد (البته با توجه به ضمائم و لوازم اختصاصی آن) سخن گفت  .
منابع :
گورویچ ، ژرژ – دیالکتیک یا سیر جدالی و جامعه شناسی – ترجمه ی حسن حبیبی – شرکت سهامی انتشار و مرکز بررسی های اسلامی چاپ اول ۱۳۵۱
وایس  ، جان – سنت فاشیسم – ترجمه ی عبدالمحمد طباطبایی یزدی – انتشارات هرمس – چاپ اول ۱۳۸۰
وینسنت ، اندرو – ایدئولوژیهای مدرن سیاسی – ترجمه ی مرتضی ثاقب فر – انتشارات ققنوس – چاپ اول ۱۳۷۸
هود، استوارت –یانتس ،لیتزا – فاشیسم و نازیسم – ترجمه ی اسدالله نبوی چاشمی – نشر شیرازه – چاپ اول ۱۳۸۱
هی وود ، اندرو – درآمدی بر ایدئولوژی های سیاسی – ترجمه ی محمد رفیعی مهرآبادی – انتشارات وزارت امور خارجه – چاپ اول ۱۳۷۹
Popularity: 10% [?]

کافکا وسوسیالیسم /میشل لووی/ برگردان: ناصر پیشرو


مقالات درج شده در این وبلاگ به دلیل اینکه از منابع مختلف جمع آوری میشود الزاماً نشانگر نقطه نظرات و دیدگاه گردانندگان آن نمی‌باشد



روشن است که آثار کافکا را نمی‌توان به دکترینی سیاسی تقلیل داد، هر چند  که برخی از آن‌ها نیز چنین باشند. کافکا، دیسکورس خلق نمی‌کند، بلکه شخصیت­ها و شرایط را می‌آفریند. او در آثارش احساسات، رفتار برآمده از افکار درونی و حال و هوای روحی را  تشریح می‌کند. به قول لوسین گلدمن: "دنیای سمبولیک ادبیات، قابل تقلیل به  جهان  ایدئولوژیک گفتمان نیست. اثر ادبی ادبیات، برخلاف دکترین­های سیاسی و فلسفی، مجموعه­ای از مفاهیم مجرد نیست، بلکه کشف خیالی جهان مشخصی از پرسوناژها و اشیا است."
اما جستجوی پیوندهای آشکار و نهان بین روحیه قدرت‌ستیز، درک آزادمنشانه(لیبرتر)  و هم­دلی سوسیالیستی­اش از طرفی و اصول نوشتاری­اش، از طرف دیگر غیر مجاز نیست. در اینجا راه­های ورود ویژه‌ای  وجود دارند که می‌تواند چشم انداز درونی او نامیده شود.
دلبستگی سوسیالیستی کافکا به سه شکل بیان می‌شود:
 هوگو برگمن دوست دوران جوانی و هم‌کلاسی او - که به استعاره، شیوه بیان کافکای جوان را به میخک سرخی در یقه لباس­اش تشبیه کرده - توضیح می‌دهد که دوستی آن‌ها در سال‌های آخر مدرسه(1900/1901) کمی به سردی گرائید چرا که "سوسیالیسم او و یهودگرایی من سرسخت بودند."
این حرف برگمن در باره كافكا به کدام سوسیالیسم ربط پیدا می‌کرد؟ حقیقت اين است که کافکا سمپاتی­اش را به انقلاب روسیه نشان داده بود: كافكا در نامه‌ای به دوستش میلنا (سپتامبر1920) در مورد مقاله‌ای در باره بلشویسم  چنین توضیح می‌دهد: "بر تنم، اعصابم و خونم"  تاثیر سنگینی گذاشته است.
 به­نظر ناشر چاپ جدید نامه‌هایي به میلنا، این اشاره­ای است به مقاله برتراند راسل با عنوان "درباره روسیه بلشویکی" که در 25 اوت 1920 در روزنامه پراگرتاگس بلات منتشر شد. کافکا در آن‌جا نکته­ای اضافه می‌کند که به­نظر من مهم است:"...البته که من همه آن­چه را که در آن‌جا رخ داد، دقیقا نپذیرفته­ام بلکه آن‌چه را که برای ارکستر من مناسب بود قبول دارم". توضیحی که عموما در مورد "تاثیرپذیری" کافکا می­توان گفت این­ است که او هرگز برداشتی منفعل نداشت و هم­واره برداشت­های خود را در گزینه­ای پرداخت شده برای یک هم­نوایی منحصربه­فرد ترکیب می­کرد.
به مقاله برتراند راسل نگاه ‌کنیم تا موضع کافکا را بهتر درک کنیم. این نوشته شرح  بی­طرفانه­ای­ است از ترازنامه قدرت در شوروی که در ضمن آن بر از خودگذشتگی بلشویک‌ها تاکید می‌کند. او آن­ها را از نظر تلفیق دموکراسی با باور مذهبی، جذمی بودن اهداف سیاسی و اخلاقی و همین­طور گرایش دیکتاتوری­مابانه و ناشکیبایی­شان با پاک‌دینان طرفدار کرامول مقایسه می‌کند.
نقطه نظر کافکا در نامه دیگری چند  هفته بعد به میلنا روشن می‌شود:
"من نمی‌دانم که آیا تو ملاحضات من در باره نوشته بلشویسم را به درستی درک کردی؟ چیزی که نویسنده در آن­جا سرزنش می‌کند، برای من شایسته والاترین ستایش­های  روی زمین است" این نکته به کدام نقد برتراند راسل مربوط می‌شود؟ فیلسوف انگلیسی انتقادات زیادی به کمونیست­های روسیه کرده است اما خطرناک­ترین چیز برای او پروژه گسترش انقلاب جهانی و تعصب انترناسیونالیستی آن‌ها است:"کمونیسم حقیقی اساسا و همواره جهانی است برای مثال... دل‌نگرانی لنین برای منافع روسیه بیش‌تر از کشورهای دیگر نبوده ... در حال حاضر روسیه حامی این انقلاب اجتماعی و در  این شکل یک ارزش جهانی است. اما اگر لنین در مقابل این انتخاب قرار بگیرد بیش­تر روسیه را قربانی خواهد کرد تا انقلاب را. به سخن دیگر چیزی که برای کافکا دوست داشتنی و ارزشمند بوده، دقیقا چیزی است که مورد سرزنش راسل قرار می‌گیرد.:تعهد رادیکال  انترناسیونالیستی بلشویک­ها.
این سخنان، نشانه طرفداري – انتقادی- او در باره تجربه شوروی است. هر چند که تحقیقات کنونی بر رابطه شکل گرفته کافکا با جنبش کمونیستی دلالت نمی‌کند. هیچ شاهدی او را در ملاقات با کمونیست‌های روس ندیده و در نوشته‌ها، خاطرات و نامه‌های خصوصی‌اش، هرگز از این گرایش سیاسی، ذکری نمی­رود.
برخلاف­این، شاهدین متعددی بر طرفداري او نسبت به سوسیالیست­های لیبرتر(ضدآتوریته و سلطه) چک و شرکت­اش در فعالیت‌های آن­ها گواهی می‌دهند. به­همین خاطر اگر بخواهیم با سوسیالیسم"سرسخت" کافکای جوان آشنا شویم، باید جهت‌گیری او را در این راستا دنبال کنیم.
سه شاهد چکی متعلق به آن دوره، طرفداري کافکا را به سوسیالیست­های لیبرتر و مشارکت­اش در فعالیت‌های آنان را ذکر کرده‌اند. در آغاز دهه سی، ماکس برود اسناد مربوط به مایکل کاشا یکی از پایه­گزاران جنبش آنارشیستی چک را جمع‌آوری کرده است. این اسناد به حضور کافکا در گردهم­آیی­های کلوپ ملایچ (کلوپ جوانان)  که یک سازمان آزادی­خواه، ضد نظامی­گری و ضد کلیسا بود و بسیاری از نویسندگان چک به آنجا رفت و آمد می‌کردند، گواهی می­دهند.
دومین شاهد، مایکل مارس نویسنده آنارشیست است که با کافکا در خیابان آشنا شده بود(آن‌ها همسایه بودند). در اکتبر 1909، کافکا به دعوت او در گردهم­آیی بر علیه حکم اعدام فرانچسکو فرر پداگوگ ضدآتوریته اسپانیایی حضور داشت. هم‌چنین طی سال‌های 1910/1911 کافکا در کنفرانس آنارشیست‌ها در باره عشق آزاد، کمون پاریس، صلح و علیه اعدام لیاباف فعال لیبرتر در پاریس، شرکت می‌کند.
سومین سند، گفتگوهای کافکا با گوستاو یانوش است که نویسنده پراگی در آخرین سال زندگی­اش (آغاز دهه بیست) انجام داده­ است. در آن‌جا چگونگی علاقه‌مندی کافکا به  لیبرتر­یسم مشاهده می‌شود. او نه تنها آنارشیست­های چک را "انسان‌های خوش‌مشرب و عزیزی" معرفی می کند که آن‌قدر دوست داشتنی‌اند که ادعای­شان در مورد اعتقاد به "درهم­کوبیدن جهان" باور نکردنی است، بلکه در نظرات سیاسی اجتماعی که در طی این گفتگو اظهار می­دارد، تاثیرات شدیدی از جریان لیبرتریسم مشاهده می‌شود.
دلیلی وجود ندارد که گمان کنیم که آنارشیست­ها بر آثار کافکا "اثر" گذاشته‌اند برعکس، این او بود که عمدتا براساس تجربه شخصی و حساسیت ضدسلطه­اش، تصمیم گرفت که طی سال‌هایی در فعالیت این گروه مشارکت نماید. (و پاره‌ای از آثارشان را بخواند) این اشتباه است اگر باور کنیم که او خواسته باشد افکار سلطه‌ستیزاش را به آثارش منتقل کند.  بین اولی و دومی نوعی"حس خویشاوندی" ویژه وجود دارد. بدین سان هردو بر چیزی بنیادی باز می‌گردند، یک نگرش وجودی، یک جایگاه در زندگی، یک  پیوستگی ذاتی در شخصیت‌اش.
این نمادهای شخصیت را خود او با  قاطعیت خستگی­ناپذیر و جدیت بی­رحمانه در نامه­ای به نامزدش فلیسه باوئر در اکتبر 1912 توصیف می ‌کند."من، منی که اغلب مستقل نیست... و کشش پایان‌ناپذیری به خودمختاری، استقلال و آزادی همه جانبه دارد. همه روابطی که من خود آن‌ها را به وجود نیاورده‌ام بر علیه خود من است و بی­ارزش مرا از رفتن باز می دارد. من از آن­ها متنفرم و یا در آستانه تنفر از آن­ها قرار دارم." خواست بی پایان آزادی همه­جانبه، به سان   خط سرخی كه در سراسر آثار و زندگی کافکا کشیده ‌شده و به آن‌ها پیوستگی شگرفی می‌بخشد را بهتر از این نمی‌توان تشریح کرد. پیش از همه در دوره پرسش برانگیز  1912 بدون توجه به تراژدی ناگزیراش.
تجلی پيام آزادمنشانه و ضدسلطه کافکا در آثارش را در روند "شخصیت‌زدايي" و شی‌وارگی فزاینده می‌توان پيدا ­كرد. از تجسم فزاینده آتوریته شخصیت‌های پدرانه تا آتوریته بی­نام و نشان اداری. و این همان چیزی است که ربطی با فلان و بهمان دکترین سیاسی ندارد بلکه به وضعیت روحی و حساسیت منقدانه­ای بر مي‌گردد که صلاح اصلی‌اش هنر طنز است. طنز سیاه و یا به ­قول آندره برتون:"والاترین شورش و سرکشی روح"
هر دو داستان کافکا "محاکمه" و "مسخ" به سال 1912 اتوریته پدرسالارانه و یا به تفسیر میلان کوندرا "توتالیتاریسم خانوادگی"را تصویر می‌کنند. رمان ناتمام"آمریکا" نقد درخشان تمدن صنعتی و سرمایه­دارانه (1912-1914) اثری است مربوط به دوران گذار: چهره­های شخصیت‌های پدرسالارانه هنوز حاضرند اما قدرت ساختارهای سلسله­مراتبی نیز قابل رویت‌ا‌ند. نقطه عطف نقد"ماشین"، مرگ بی نام و نشان، داستان "تبعیدگاه محکومین"است که کمی بعد از "آمریکا" نوشته شده است. در جهان ادبیات، کمتر نوشته‌ای، اتوریته را در زیر نقابی این چنین غیرعادلانه و مرگ­بار، به نمایش گذاشته است. این فقط به قدرت یک فرد، فرماندهان (چه ­قدیم و چه­ جدید) که در این داستان نقش‌هایی ثانوی بازی می‌کنند، مربوط نیست بلکه به مکانیسمی غیرشخصی ربط پيدا مي‌كند.
فضای داستان، کلونیالیسم فرانسه است- افسران و فرماندهان تبعیدگاه محکومین فرانسوی هستند درحالی‌که سربازان زیردست، کارگران بارانداز، قربانیانی که به اعدام محکوم شده­اند "بومی"اند و کلمه‌ای فرانسوی نمی‌دانند. سرباز بومی "بی‌لیاقتی" توسط فرماندهان کلنی بر اساس یک دکترین حقوقی به مرگ محکوم می‌شود که در کوتاه‌ترین کلمات، جوهر خودکامگی را بیان می­کند:"جرم همواره مسلم است". اعدام او باید به وسیله ماشینی به اجرا درآید که به آهستگی توسط سوزنی که بدن قربانی را سوراخ می‌کند می‌نویسد:
"به مافوق­ات احترام بگذار".
 شخصیت مرکزی داستان، نه مسافری است که به اکراه حوادث را تعقیب می‌کند، نه زندانی که اساسا واکنشی نشان نمی‌دهد، نه افسری که اجرای حکم  را رهبری می‌کند، نه فرمانده کلنی؛ بلکه ماشین است. همه حوادث حول ماشین فاجعه بار می‌چرخد که  با توضیحات مفصلی که افسر به مسافر می‌دهد، همانند هدفی فی­نفسه پدیدار می‌شود. ماشین به این خاطر آن‌جا نیست که حکم انسان­ها را اجرا کند، خیلی بیش‌تر به خواسته خودش آنجاست تا پیکر ارسال شده‌ای را دریافت کند و روی آن با زیبایی استادانه، کتیبه پر نقش و نگار و خون­آلود خود را ترسیم کند. افسر چیزی بیش‌تر از خدمت‌گذار ماشین نیست و سرانجام خود را قربانی خدای سیری­ناپذیری می‌کند که انسان را به مسلخ می کشد.
کافکا به­طور مشخص کدام"ماشین ­قدرت"  کدام "دستگاه اتوریته" را در نظر دارد که انسان­ها را مي‌کشد­؟ تبعیدگاه «محکومین» در اکتبر سال 1914 نوشته شد. سه ماه بعد از اعلام جنگ جهانی اول. در اين كتاب روحیه سلطه‌ستیز کافکا در قلب رمان‌های بزرگ او متجلي است. محاکمه و قصر در باره دولت حرف می‌زنند که شکل "اداره" و "دادگستری" به خود می‌گیرد- که به عنوان نظام سلطه،  فرد را تحقیر و سرکوب می‌کند. آن (دولت)  دنیایی­است وحشتناک، غیر شفاف  و غیر قابل فهم که در آن عدم­ آزادی سلطه دارد. باید یادآور شد که کافکا در رمان‌هایش در باره دولت‌های استثنایی نمی‌نویسد. یکی از مهم‌ترین  افکاری که از طریق آثار او القا می‌شود- افکاری که به­روشنی با آنارشیسم قرابت دارد- طبیعت سرکوب­گر و بیگانه‌ساز دولت قانونی متعارف است.
او در اولین سطرهای محاکمه آشکارا می‌گوید:"ک. در یک دولت حق زندگی می‌کند همه جا صلح حاکم است همه قوانین به درستی رعایت می‌شود چه کسی جرات می‌کند به حریم دیگری تجاوز کند؟" او همانند دوستان لیبرتر پراگی­اش: هر شکلی از دولت، یا دولت را فی­نفسه، سلطه‌گر، ­سلسله‌مراتبي و دشمن آزادی می‌داند.
یک چنین تفسیر انتقادی در تقابل آشکار با بسیاری از تحلیل­های متافیزيکی است که موضوع رمان­های کافکا را کناره‌گیری از "شرایط انسانی" به طور کلی و در همه زمان­ها می‌دانند. تئودور آدورنو در مقاله­ای که در سال 1953 انتشار یافت، با این نوع تفسیرها تصفیه حساب می‌کند:"آثار او لحنی ماورای چپ دارد، کسی که آن­ها را به یک موضوع عموم بشری تقلیل می‌دهد نظر او را به شکل سازش­کارانه­ای تحریف می‌کند"چنین تذکر جدلی شایسته یک تفسیر است. او از یک پیام یا دکترین و یا یک نظر حرف نمی‌زند بلکه از یک آهنگ به­معنای موسیقیایی واژه­ها سخن می‌گوید. احتمالا آدورنو به شاهدی برای برای تمایلات لیبرتاریایی کافکا دسترسی نداشته است. بنابراین، این مضمون درونی متن ادبی است که به چنین نتیجه­گیری منجر می‌شود.
*متن اصلی "کافکا و سوسیالیسم" به فرانسه است که میشل لووی به مناسبت هشتادمين سال خاموشي كافكا به زبان فرانسوي نوشته است. برگردان فارسی  از ترجمه آلمانی همین متن صورت گرفته است.

درآغاز خشم بود وبعد،شورش!


  درکتاب تورات پیرامون وجودجهان آمده که "درآغازسخن بود"،-ویونانیهادرباره علاقه خودبه فلسفه میگفتند که "درآغازتعجب بود"،- وآنارشیستها درباره علت مبارزه شان مدعی شدند که " درآغاز خشم بود وبعد،شورش!".


گوستاو لنداور،آنارشیست آلمانی میگفت "آنارشی نه موضوع خواسته ها بلکه مسئله زندگی است" و متفکری بنام کلمنکاو دریکی ازسخنرانی های خودگفت " برای آنهایی متاسفم که در20 سالگی آنارشیست نبودند" و پرودن نوشت جامعه ای کامل است که نظم راباآنارشی همسازکند. جک لندن اشاره میکند که: " کلمه اتوپی کافی است تا دشمنان به محکوم کردن یک ایده بپردازند"
آنارشیستها مدعی بودند که غالبا خشم ،نیروی محرک تاریخ بوده است، 5000 سال پیش خشم بردهها علیه برده داران واربابانشان آغازشد،درآن میدان میان خشم وآزادی،برای بشریت ایده ای متولدشدکه به اندازه تاریخ بشرسابقه دارد،ولی خشم نیازبه یک ایده داشت که منتهی به یک اتوپی مثبت یعنی یک هدف گردد.
واژه آنارشیسم به اندازه تمدن غرب سابقه دارد،یعنی اززمانیکه حاکمیت وجوددارد،عقیده به آزادی نیز وجودداشته.ازقرن 19 آنارشیسم بعنوان فلسفه یاجنبش سیاسی موردبحث قرارگرفته است.مهمترین خواسته آنارشیستها،شعار خودگردانی بود . آنان بجای مرکزیت اتوریته دراموراجتماعی،خواهان نظامی فدرال هستند.کوشش آنان همیشه برای جامعه ای آزاد،عادل وبدون حاکمیت انسان برانسان بوده است.آنان باانتقادازقوانین جامعه سرمایه داری،سیستم رقابت،واخلاق فردگرایانه آن میگویند باید اتحاد و کمک متقابل میان انسانها حاکم گردد.منقدین آنارشیسم می پرسند آیا آن یک رویای بیگانه باجهان است ویا طرحی قابل عمل،آیا انسان قادربه آزاد بودن میباشد؟ آیا درآغازتاریخ،فرارانسان از زورگویی و غیبت حاکمیت و فرمانروایی انسان برانسان،بطورخودکار به حضور آزادی منتهی گردید؟
آنارشیستها فلسفه خودرا به معنی "آزادی مطلق" معرفی کرده اند وآنرا یک نیروی آزادی بخش وآموزشی برای جامعه بحساب می آورند.خانم الیزه رکلوس آنرا عالیترین فرم نظم تعریف نمود. آنارشیستها طبق ادعایشان علاقه به محتوادارند ونه به ایدئولوژی ها،چون محتوای آنارشیسم مخالف ایدئولوژی،دگماتیک و بنیادگرایی است.آنها با اشاره به نظام سرمایه داری مینویسند که انسان نیازبه اخلاق ونظم دارد ولی نه آنچه که امروزه مادرجوامع غرب می شناسیم.برای متفکرآنارشیست،آزادی واژه ای است بی معنی اگرآن نتواند موجب عدالت اجتماعی گردد،چون برابری بدون عدالت اجتماعی نیز مفهومی پوچ است.درنظرآنان آنارشیسم بطورساده،وحدت آزادی وسوسیالیسم است.فرمول آن حتی بشکل آنارشیسم= آزادی+سوسیالیسم)، ثبت شده. باکونین میگفت که آزادی بدون سوسیالیسم،مالکیت خصوصی است و سوسیالیسم بدون آزادی،نوعی بی عدالتی،برده گی و خشونت است.آنارشیستها وعده بهشت موعود نمی دهند بلکه قصد کاهش ساختارهای معیوب اجتماعی رادارند.آنان، زندان،تیمارستان، دارالتادیب ها،رانشان ورشکستگی سیستم های حاکم معرفی می نمایند.برای آنارشیستها،جامعه بدون مرز درآینده دیگرنباید فقط یک اتوپی باشد،آنها به این دلیل بطورفعال ضد : امپریالیسم،راسیسم، کاپیتالیم و تمام شکلهای قدیم وجدید آنها هستند. آنارشیستها دررابطه باسایرایدئولوژیها میگویند که آزدای نمیتواند باکمک راههای غیرآزاد،وحقیقت ازطریق شکنجه،وسعادت ازطریق اجبار،ودمکراسی از طریق جنگ بدست آیند. آنان دررابطه بادمکراسی های غربی مینویسند : "فقط گوساله های نادان از طریق انتخابات آزاد،قصابهای خودراتعیین مبکنند" ، ودرباره دمکراسی سرمایه داری میگویند،فرض کنیم شما میروید دریک فروشگاه زنجیره ای بزرگ تا گوشت بخرید ولی درآنجا بجای گوشت،امکان انتخاب 20 نوع کفش چرمی وجوددارد،یعنی شما امکان انتخاب دارید ولی نه آنچیزی که نیاز دارید،به این دلیل آنارشیستها درانتخابات بورژوایی وپارلمانی شرکت نمی کنند.
بوناو دوروتی میگفت که آنارشیستها علیه انسانها مبارزه نمی کنند بلکه علیه نظام وسازمانهای دول حاکم.آنان نعریف وترجمه واژه آنارشیسم بصورت هرج ومرج رامانند آن مثال میزنند که ما دندانپزشک را شکنجه گر، عشق را گناه، و دفاع از محیط زیست را عقب افتادگی، ترجمه کنیم.ودرباره بکارگیری از خشونت مینویسند که ترور غالبا درانحصار دولتها بود وبعدها بخشی ازآنارشیستها نیزازآن در مبارزه خود استفاده کردند.ترور آنارشیستی فقط میان سالهای 1894-1891 شدیدا فعال بود.منقدین آنارشیسم میگویند که فلسفه آنارشیسم گرچه گاهی جالب ولی ساده لوحانه است چون منفی را نابودکردن بدون پیشنهاد مثبتها،کاری اشتباه است.درمیان آنارشیستها،فردگرایانی وجوددارند که نجات بقیه بشریت برایشان بی اهمیت است. خشم،شورش،فرار، نیروهای محرک نخستین تاریخ انسانی علیه حاکمان و زورگویان بودند.درتاریخ اخیر گرچه خشم و شورش،ارزشهای منفی وراههای بدی هستند،درآن کوچه بن بست،مبارزانی مانند اسپارتاکوس،چگوارا، و میشائیل کولهاس باید دست به مبارزه میزدند.
دردیالوگی میان پرودن ویک بورژوای سیاسی ازسال 1840 چنین آمده :
ب: آیا جمهوریخواه هستید؟ / پ: آری،ولی این عنوان غیردقیق است چون بعضی ازشاهزاده گان نیز خودرا جمهوریخواه میدانند، / ب: پس دمکرات هستید؟ / پ: خیر! / ب: چی هستید،شاهدوست؟ /پ: خیر!/ ب: مشروطه خواه؟ /پ: ای بابا!/ ب: پس اریستوکرات هستید؟ / پ: به هیچ وجه!/ب: پس حکومت متحد و همه باهم میخواهید؟/ پ: نه به این گشادی و وسعت/ ب: پس چه هستید؟/ پ: من یک آنارشیست هستم!،خواهان نظامی که درآن انسان برانسان حکومت نکند.
تاسال 1840 گرچه آنارشیسم فلسفی،مهمترین جریان فکری وخالق آثارپرارزش ادبی بود،ولی ازنظر اجتماعی تاثیرمهمی نداشت. مارکسیستها به آنان هرج ومرج طلب های خرده بورژوا دادندکه حرکت عینی تاریخ راهنوزدرک نکرده اند.ازدیگرالقاب منفی که به آنارشیستها داده اند: گماشته های اراده گرای ضدانقلاب و منحرفین چپ گرا میباشند. اکنون استالینیستها نیزشاهد "حقایق تاریخی عینی" خود شده ودیگرادعا نمی کنند که آنارشیسم،"فلسفه نیستی وپوچی" رانمایندگی میکند. بعضی ها هم آنارشیسم را فلسفه زندگی خصوصی میدانند وعلاقه ای به مسائل سیاسی وتغییرجهان ندارند.این ها را آنارشیست های فلسفی بشمارمی آورند.آنارشیستها تنها به بخشی ازآزادی قانع نخواهندبودآنطورکه مثلا لیبرالها آزادی تجارت، وناسیونالیستها آزادی وطن، وروشنگران آزادی تفکر را خواهان هستند. آنارشیستها خواهان حذف روابط تولید کاپیتالیستی که نابودکننده شخصیت انسان و محیط زیست است،میباشند.آنان نه ننها تئوری رشد خردگریز سرمایه داری ونه اقتصاد برنامه دولتی مارکسیستی راقبول دارند. آنارشیستها مبلغ اقتصاد نیازومصرف هستندکه محیط زیست رامهمترازاقتصاد ورفع نیازانسانهارامهمترازسودجو یی میداند،هستند. آنها خواهان حذف دولت وسازمانهای بوروکراتیک آن مانند: رژیم،ارتش،قوه قضائیه،پلیس،رسانه های دولتی،انحصارتربیت دولتی،و دیوارمرزها بین کشورها هستند.
اکثرآنارشیستها آته ایست هستند وبه رد دین می پردازند،ولی دین وعقیده تاجایی که سلب آزادی از دیگران ننماید،آزاداست.آنارشیستها به این دلیل بیشترضدروحانی هستند تاضد دین.چون درجامعه مورد نظرآنارشیستها،مالکیت برانسان ممنوع است،آنان مخالف مالکیت بر زن وبچه خود نیزهستند وبجای آن مبلغ روابط "خویشاوندی انتخابی" مانند خانواده بزرگ،خانه های جمعی، وکمون ها هستند.آنارشیستها درردروابط عاطفی،مبلغ اخلاق عشقی وجنسی متنوع ورنگین بجای فرم های دیگر عشق انسانی هستند.پیرامون محیط زیست می گویند که یک اتوپی زیبا مانندآنارشیسم نمی توتند درجهانی باشد که درحال نابودی است،به این سبب انسان باید محافظ طبیعت و محیط زیست خودباشد وتغییرات ضروری محیط زیست نمی تواند درچارچوب سودجویی کاپیتالیستی واقتصادرشد آن ممکن گردد.چون اخلاق انسانی بالاترازقوانین رسمی دولتی است،گرسنه گانی که دست به ***ی بزنند،نبایدمحاکمه گردند بلکه باید علاجی برای این خلافکاران یا بیچاره گان پیدا شود.
مورخین اشاره میکنند که درجوامع اولیه نخستین،عناصرآنارشیستی وجودداشته است.آنان ایدههای اتوپی آنارشیستی کلاسیک رادرزندگی روزمره خودبکار میگرفتند.سرانجام آنارشیستهای طبیعی، متوجه شدند که افکارآنان عنوانی دارد و مدتهاست که بعنوان فلسفه وجنبش وجوددارد.درسده های میانه معنی منفی آنارشیسم درمیان کاتولیک های مسیحی،جای خودرا دردوره روشنگری به مفاهیمی مشخص از آنارشیسم داد.آنارشیستها مدتی درکشورهای آرژانتین،هند،آلمان،اوکرائ ین،اسپانیا،و منچوری بقدرت رسیدند. هیچکدام ازآنان به دلیل تضادهای درونی خودنابودنشدند بلکه ازطریق حمله نظامی سازماندهی شده داخلی وخارجی دچاربراندازی گردیدند.آنارشیستها بودند که 80سال پیش درصنایع سنگین آلمان خواهان 6ساعت کاردرروزگردیدند.آنان مخالف غول گرایی امپریالیستی هستند که امروزه به دشمنی با محیط زیست و تحقیرانسان میپردازد.آنارشیستها مخالف ستونهای نظام سرمایه داری مانند سرمایه، پلیس،کلیسا،قوه قضائیه،مردسالاری،رسانه های سازشکار،تربیت سنتی،و خانوادههای محدود وکوچک کلاسیک میباشند.آنان مدعی هستند که هزاره سوم فعلی یاآنارشیستی خواهد بود ویا بشریت نابودخواهد گردید.
آنارشیسم جنبشی واحد نیست چون در ماهیت آن آزادی وجوددارد وآزادی،اونیفرم نظامی نمی باشد. آنارشیسم به شاخه های محیط زیست،اتحادیه های کارگری،تعلیم وتربیت،مبارزه مسلحانه،وراههای صلح آمیز تقسیم میگردد.درمیان آنان مذهبی ها،آته ایستها،عارفان،ماتریالیسته ا، و ایده آلیستها وجود دارند.درمقایل جنبش150 ساله مدرن آنارشیستی غرب،دولت مدرن دمکراتیک سابقه ای صدساله دارد.

۱۳۹۱ اسفند ۶, یکشنبه

تلاش های غرب و چین برای اپوزیسیون سازی و تحمیل حکومت مطلوب خود به مردم ایران


همانطور که می دانید بیش از یک سال است که دیگر کشورها تلاش می کنند که هر کدام نیروهای نزدیک به خود را در اپوزیسیون راست جمهوری اسلامی به نوعی تقویت و عمده کنند( که از برگزاری و مهیا کردن کنفرانس اپوزیسیون گرفته تا پوشش خبری گسترده و مصاحبه تلویزیونی) بوده است و درواقع  تلاش برای اپوزیسیون سازی است تا زمینه های ایجاد  بدیل حکومتی در ایران را فراهم کنند که در اینجا به تلاش هایی که در این زمینه تاکنون صورت گرفته است نگاهی مختصر می اندازیم :

 كنفرانس"چشم اندازی به دموکراسی در ایران و منطقه" که به دعوت "مرکز پژوهشهای ایران و عرب" در روزهای 25 و 26 ماه ژوئن 2011 در لندن برگزار شد. 

از دیگر تلاش ها، برگزاری اولین کنفرانس "اتحاد برای دموکراسی درایران"، توسط بنياد اولاف پالمه است. این گرد همآئی در تاريخ 15 و 16 بهمن ماه 1390 ، برابر با 4 و 5 فوريه 2012  در سوئد برگزار شد. شرکت کنندگان از بخش های مختلفِ طیف راست اپوریسیون بودند.

کنفرانس دیگری با عنوان گذار به دموکراسی در ایران چگونه باید صورت گیرد؟  در روزهای هفتم و هشتم آپریل، شنبه و یکشنبه (۲۰ـ ۱۹ فروردین ۱۳۹۱ خورشیدی) در “جرمن تاون” واشینگتن و با حضور افرادی از گروه‌های راست اپوزیسیون جمهوری اسلامی برگزار شد.

 روزهای شنبه و یکشنبه ۷ و ۸ ژوئیه 2012 در بروکسل دومین جلسه  "اتحاد برای دموکراسی در ایران"را برگزار کردند و سومین کنفرانس "اتحاد برای دموکراسی در ایران" در روزهای شنبه و یک شنبه  ۱۷ و ۱۸ نوامبر ۲۰۱۲ در شهر پراگ ، پایتخت جمهوری چک کار خود را در هتل اِن اِچ پراگ با حضور نزديک به صدو بيست نفر از چهره های راست مخالف جمهوری اسلامی ايران برگزار کرد.
 اسامی شرکت‌کنندگان در کنفرانس پراگ:

رامین احمدی، فریدون احمدی، جمشید اسدی، هوشنگ اسدی، محمدجواد اکبرین، افشین الیان، رویا امیرلطیفی، جمشید امیری، نوشابه امیری، ناصر ایران‌پور، کاوه آهنگری، شهریار آهی،‌ سهیلا بابک، فاریا بارلاس، حسین باقرزاده،‌ حمزه بایزیدی،‌ مهران براتی، ناصر بلیده‌ای، رحیم باندویی، جوما بورش، شهلا بهاردوست، عصمت بهرامی، کامیار بهرنگ، آرش بهمنی، ناهید بهمنی، مهدی پرویز، رامین پرهام، سپیده پورآقایی،‌ رضا تقی‌زاده، ژاله توکلی، کیانوش توکلی،‌ رحمان جوانمردی، رویا جهان‌بین، اصغر جیلو، جمشید چالنگی،‌ مهدی حاذق اعظم، آرام حسامی،‌ رضا حسین‌بر، شاهو حسینی،‌ ناهید حسینی،‌ لیدا حسینی‌نژاد،‌ فرهاد حیدری،‌ محسن خاتمی، جواد خادم، بهمن خانجانی، مهدی خرازی،‌ مازیار خسروبیک، زاگرس خسروی، جمشید خون‌جوش، صمد دژبان، محسن ذاکری، مهدی ذوالفقاری، احمد رافت، دیلان رافیان، علیرضا رضایی، امین ریاحی، اردشیر زارع‌زاده، فتحیه زرکش، محسن سازگارا، فرامرز سجیم، منیره سلیمانی، گیتی سلیمی، ماشالله سلیمی، کریم شامبیاتی، گلاله شرفکندی، حسن شرفی، حسن شریعتمداری، سوسن شهبازی، یزدان شهدایی، کاوه شیرزاد، بهمن صارمی، علی صالح‌زاده، کورش صحتی، ضیا صدرالاشرافی، جواد طالعی، جمشید طاهری‌پور، شهران طبری، کریم عابدین، هومن عسکری، احمد عشقیار، حسین علوی، حسین علیزاده، فرحناز عمادی، علی فاتحی، رضا فاری، شیرین فامیلی، علی فتوتی، شهلا فرید، اختر قاسمی، پروین قاسمی، آریا قجر، آیدا قجر، ناهید قره‌خانی، کاوه قریشی، علیرضا کاظمی، مژگان کاهن، اکبر کریمیان، حسن ماسالی، فریبا محبی، مجید محمدی، محمد محمدی، نسرین محمدی، آزاد مرادیان، محمد مصطفایی، منوچهر مقصودنیا، عبدالله مهتدی، علی مهتدی، ابراهیم مهتری، جمشید نعمتی، شروین نکویی، علیرضا نوری‌زاده، شاهرخ وزیری، مهدی وزیری


مصاحبه ای که تلویزیون سی.سی.تی. نیوز چین با رضا پهلوی داشت نشان می دهد که چین مانند غرب می خواهد وارد این بازی اپوزیسیون سازی شود.ضمنا جالب است که مردم معترض که در خیابان بودند در سال 2009 شعار مرگ بر چین می دادند ولی رضا پهلوی برایش فقط مصاحبه و پادشاه شدن به هر قیمت و طریقی مطرح است. درسه ویدئو زیر مردم شعار مرگ بر چین می دهند بدلیل اینکه دولت چین از رژیم جمهوری اسلامی حمایت می کند.




 رضا پهلوی چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۱ با نمایندگان مجلس بریتانیا درباره «راهی بسوی سکولاریسم و دمکراسی در ایران» سخن گفته است. رضا پهلوی دو روز قبل از دیدار با نمایندگان مجلس بریتانیا نیز با مارتین شولتس رئیس پارلمان اروپا درباره موضوعاتی هم‌چون "تقويت يک آلترناتيو سكولار و دمكرات، اجتناب از بحران و جنگ، برقراری صلح و تفاهم بين‌الملی جهت حفظ ثبات منطقه و جهان و ..." گفت‌وگو کرده بود.
مصاحبه زنجیره ای سایت های فارسی زبان دولتهای غربی با رضا پهلوی درباره شورای ملی (وابسته به رضا پهلوی ) مانند بی بی سی فارسی, دویچه وله, رادیو اسرائیل , رادیو صدای آمریکا و..........در راستای همان اپوزیسیون سازی است.


 کنفرانس اول"چشم انداز تغییر در ایران" هامبورگ به تاریخ 23 و 24 دیماه 1391  برگزار شد و در امتداد کنفرانس اول , کنفرانس هامبورگ  2  با دعوت از احزاب و جریانات راست سیاسی ایران به  کنفرانسی در تاریخ 13 و 14 آپریل پیرامون "انتخابات آینده ریاست جمهوری در ایران و چالش های پیش رو" برگزارخواهد کرد.

نظام جلالی 25.02.2013

۱۳۹۱ اسفند ۴, جمعه

در گرامیداشت ۳ حماسه جاویدان مقاومت نیروهای انقلابی


پرداختن به این ۳ واقعه تاریخی‌ الزاماً نشان دهنده خط فکری موازی و دارا بودن دیدگاه‌های یک دست نیست.که نقد‌ها به تفکر و ایدئولوژی هایی که دنبال میکنند به جای خود باقیست, اما حماسه آفرینی مبارزینی که برای رسیدن به آرمان‌های جمعی از باور به آزادی انسانها نشأت می‌گیرد و جانفشانی آنها برای این آرمانها و مقاومتی که از خود حتی با علم به اینکه کشته شدنشان حتمیست، باید ارج گذاشته و به آن پرداخته شود.
نه از روی اینکه قهرمان پروری و قهرمان سازی صورت بدهیم ،بلکه این مقاومت‌ها نوید بخش مایی شود که به این باور برسیم یک نفر برای همه و همه برای یک نفر تا از این منجلاب بی‌ هویتی و زنده مانی به هر قیمتی دور شویم تا همچون انسان و نه آدم بتوانیم در جامعه‌ای برابر که سهم هر انسان است تن‌ هر دونه گندم ,خط پایانی بر ماقبل از تاریخ بشریت بکشیم و اولین روز از تاریخ انسانیت را آغاز کنیم

فارغ از چیستی ما و چیستی آنها

در گرامیداشت ۳ حماسه جاویدان مقاومت نیروهای انقلابی
یاد و خاطره جاویدانان بهمن ۴۹* و ۶۰** را گرامی‌ می‌داریم

بهمن در تاریخ نیم قرن گذشته مبارزات سیاسی توده‌های تحت ستم و در رنج ایران یاد آور ۳ حماسه مقاومت دلیرانه جان برکفانی می‌باشد که بدون در نظر گرفتن دیدگاه‌های آنها آرمان بزرگ آزادی خلق‌ها را در گلوله‌های آتشین خود بر پیکر عظیم استبداد و دیکتاتوری سرمایه در شکل تاج و عمامه‌ای آن شلیک کردند.و از خود میراث و سنتی‌ به جای گذاشتند که تا نهایت پایان این ماقبل از تاریخ و آغاز تاریخ انسانیت آزادی و برابری نه تنها یگانه راه رهای توده‌های تحت ستم و رنجبر جوامع از یوق استبداد و سلطه اربابان زر و زور است،بلکه تبدیل به کابوس شبانه انان شده است و خود بهتر می‌دانند که نازنین جانهای بسیاری این تاریخ را میخوانند و درس میگیرند و خود را برای چنین رشادت‌هایی‌ آماده کرده اند

حماسه‌ای در جنگلهای سیاهکل ,کوچه‌های آمل و خیابانهای تهران به دست رزمندگان ۳ گروه چریکی مختلف که به قدری تاثیر گذار می‌باشد که زبانزد گروه‌ها و فعالین سیاسی مختلفی‌ در جغرافیا خاور میانه می‌باشد.تا جایی‌ که تاریخ این حماسه‌ها مکتوب و دست به دست بین آنها میچرخد.***
مقاومتی سرخ در سیاهی جو خفقان و به شدت پلیسی‌ که توسط نیروهای سرکوب رژیم‌های وقت بر جامعه تحمیل شده بود
مقاومتی دلیرانه به دست نازنین جانهایی که با رشادت خود سبزینگی سیاهکل, خیابانهای آمل و دیوارهای تهران را سرخ کرد.
مقاومتی دریده که برای ستاندن جان نازنین عده‌‌ای قلیل مبارز لشکری نیروی سرکوب گسیل میشود.
مقاومتی آگاهانه از سوی پیشاهنگانی که با اشراف به از دست دادن جان عزیز‌شان باز هم همچون شیران تا آخرین نفس غرش کردند
در وصف این حماسه های خونین که این خونهای نازنین همچون زلالی آب جان عزیز این نازنین یاران را در بر گرفت و
درستایش جاویدانان بهمن خونین ایران زبان نمیچرخد که بتوانیم زیاده گویی کنیم، زیرا بلندای قامت رشادتشان و باور به آرمان‌های پاکی‌ که برای انسانیت در سر میپروراندند و در دل قوام میاوردند به حدی بلند بود که سقف کوتاه دنیایی که ما را احاطه کرده است کفاف ایستادن آنها را نمیدهد.
بهمن خونین جاویدان و تا همیشه راه این جاویدانان همیشه تاریخ پر رهرو باد
زنده باد آزادی و برابری
 

جمعی از آنارشیستهای بخش ایران شبکه آنارشیستی
بهمن ۱۳۹۱

*در شام‌گاه ۱۹ بهمن ۱۳۴۹، چریک های فدایی مسلح به تفنگ، مسلسل و نارنجک دستی به پاسگاه ژاندارمری شهرستان سیاهکل در کناره جنگل‌های استان گیلان حمله کردند. شاه با شنیدن این خبر عکس‌العمل شدیدی نشان داده و برادر خود را در راس قوای نظامی سنگینی شامل کماندوها، هلیکوپتر و افراد شهربانی به منطقه اعزام نمود.در درگیری پیش آمده سی نفر از چریک‌ها کشته و ده نفر دستگیر و سپس اعدام شدند.

** قیام آمل ۱۳۶۰ به مبارزه مسلحانه حدود صد نفر از گروهی به نام اتحادیه کمونیست‌های ایران ( سربداران )علیه جمهوری اسلامی در شهر و جنگل‌های اطراف شهر آمل اشاره دارد. این مبارزه پس از روزها درگیری سرانجام در تاریخ ۶ بهمن با تمرکز قوای نیروهای سپاه پاسداران، پلیس و بسیجیان با سرکوبی خونین و با کشته شدن همگی‌ صد نفر پایان یافت

** در روز ۱۹ بهمن ۱۳۶۰ نیروهای سپاه پاسداران و نیروهای کمیته انقلاب اسلامی موفق به کشف محل اختفای اصلی رهبران مجاهدین در تهران در محله‌ی زعفرانیه شده و پس از محاصره‌ی آن محل و چند ساعت درگیری مسلحانه آن را تصرف کردند. در این واقعه ۲۳ نفر از جمله موسی خیابانی ، آذر رضایی و اشرف ربیعی از کادر‌هایسازمان مجاهدین کشته شد.

*** طبق سفر هایی یکی‌ ازرفقای صدای آنارشیسم طی‌ سالهای ۸۳ تا ۸۸ بین مناطق ترکیه،افغانستان و کردستان، داشته، گروهای همچون سازمان رهایی افغانستان اتحادیه انقلابی کمونیستهای ترکیه و انقلابیون آزادیبخش خلق ترکیه حزب کارگران کردستان و حزب کمونیست کردستان عراق جزوه‌ها و کتابهای زیادی را برای مطالعه کادر‌ها سمپات‌ها و اعضای خود منتشر و پخش میکردند که حتی در ترکیه طّی سالهای دهه ۶۰ شمسی‌ مصادف با انقلاب در ایران که در آنجا کودتای نظامی صورت گرفت و به کشتار وسیعی از نیروهای مبارز و چپ دولت ژنرالها دست زد در آن دوران و حتی اکنون نیز جز کتابهای ممنوع و جرم محسوب میشود

الاناركية ومخطط اسقاط مصر 25 يناير


مخطط تدمير مصر ومؤامرة الاناركية 6 ابليس الانجاس


بیایید حقیقت را در مورد اسلام بگوییم



اسلام بزرگترین پلیدی جهان است . ریچارد داوکینز
آزادی بیان یعنی هر کس هر آنچه که می خواهد به شرطی که حقیقت داشته باشد ابراز کند. اما در اسلام و کشورهای که قوانین اسلام حکمفرماست اینگونه نیست چون اسلام و دکاندارانش از حقیقت می هراسند .
اسلام ، همانطوری که ارزش های جامعه غرب از جمله ازادی بیان و دموکراسی را مورد حمله قرار داده است، متاسفانه در جامعه ما نیز رخنه کرده و جلوی رشد دموکراسی و آزادی را گرفته است.دکانداران دین در ایران شدید ترین مخالفان آزادی فردی، و اجتماعی بوده و هستند.
اسلام، دینی ست بنا شده بر تررویسم ! کافیست ما چشم باز کنیم و ببینم که اگر کسی از اسلام انتقاد کند، با خطر مرگ مواجه می شود یعنی انتقاد به اسلام برا بر است با مرگ! چرا هر کسی به نقد اسلام می پردازد باید در انتظار تهدید و خشونت فیزیکی و فتوای دکانداران دین اسلام باقی بماند؟ خب اگر این اخلاق و رفتار ، اخلاق و رفتار تروریستی نیست، چه چیزی دیگری ترور محسوب می شود؟ چرا باید چشم خود را بر واقعیات ببندیم و این اشتباه فاحش را نبینیم ؟! شما کافیست قران کتاب مسلمین را بخوانید پر است از دستور کشتن و ترور! پیشنهاد میکنم این کتاب را به زبان مادری بدور از تعصبات خودتان بخوانید تا فلسفه این دین بر شما نمایان گردد.
آیاتی از قران که دستور ترور را صادر کرده :
( پس چون ماههاي حرام به سر آمد آنگاه مشركان را هر جا يافتيد به قتل رسانيد. و آنها را دستگير و محاصره كنيد. و هر سو در كمين آنها باشيد. چنانچه توبه كردند و نماز به پاي داشتند و زكات دادند پس از آنها دست بداريد. كه خدا آمرزنده و مهربان است. (قرآن . سورهُ توبه . آیه 5)
(بکشید در راه خدا که خدا به گفتار و کردار خلق شنوا و داناست. ( قرآن . سوره بقره . 244)
( ای اهل ایمان با کافران از هر که به شما نزدیک تر است شروع کنید و انان را بکشید ، و باید کفار در شما درشتی و نیرومندی و قوت پایداری حس کنند و بدانید که خدا همیشه یار پرهیزکاران است. (قرآن . سوره توبه .آیه 123)
نگاهی گذرا بر وضعیت و شرایط زندگی در کشورهای اسلامی
زنان: از آغاز پیدایش اسلام، با نابرابری شدید و ظلم و ستم روبرو بوده اند. هم اکنون زنان ایران نیز در نتیجه چیرگی شیادان جامعه یعنی دکانداران دین اسلام ، سخت ترین دوران زندگی خود را می گذرانند. بختکی به نام اسلام و کابوسی به نام مذهب شیعه آنان را در زیر سنگینی خود خرد میکند ، زنان بر خلاف کشورهای غربی و پیشرفته در کشورهای اسلامی از حقوق برابر با مردان برخوردار نیستند. شهادت زن نصف مرد حساب می شود و حق حضانت فرزندان با مرد است و زنان برای طلاق گرفتن مشکلاتی بسیار دارند. اینها قوانینی داخل کتاب های خاک خورده نیستند بلکه واقعیت زندگی زیر سایه اسلام و قوانین اسلام هستند.امروزه در ایران همچنانکه میدانید حکومت اسلامی هیچ گونه آزادی برای زنان قائل نیست این حکومت ناب محمدی از یک تار موی زنان واهمه دارد چونکه در اسلام زن باید خودش را تو گونی پنهان کند ، البته جای خوشحالیست که زنان ایرانی با همه سرکوب گریها باز هم در راه آزادی خود مبارزه کرده و می کنند .
کودکان : هیچ انسانی حق ندارد که به کودکان از سنین خردسالی بگوید که باید به چه چیز اعتقاد داشته باشند.همه ما بجای خدا، بهشت ، و داستانهای مزخرف ادیان باید به انها نحوه فکر کردن را بیاموزیم، ما باید به کوکان بیاموزیم که مذاهب مختلفی وجود دارند ولی هرگز حق نداریم که به انها بگوییم: تو به این مذهب تعلق داری و باید از آن پیروی کنی. آموزش دینی به کودکان بمثابه تجاوز به حقوق آنهاست . در اسلام این حق هیچگاه به رسمیت شناخته نشده است . از خرد سالی با داستانهای مزخرف دینی و سایر قوانین اسلام مغزشان را شستشو میدهند . دختران با اولین پریود شدن قابل شوهر دادن می شوند در حالی که به عنوان یک نو جوان ، حق انتخاب ندارند.دکانداران دین طبق زندگی محمد پیامبر اسلام با کودکان برخورد می کنند ، محمد ، عایشه را که تنها نه سال سن داشت به همسری برگزید . آیات الله خمینی سکس با کودکان شیر خوار را حلال دانسته است .و اینکه بچه های مسلمان طبق دستورات اسلام و دکاندارانش باید از یهودیان و مسیحیان متنفر باشند، با این عمل ذهن کودکان را نسبت به ایده های جدید مصون نگاه می دارند.
همجنسگرایان :‌ در کشورهای اسلامی، حقوق این اقلیت های جنسی به رسمیت شناخته نمی شود و دایما در معرض تهدید و آزار هستند. ده کشوری که برای همجنسگرایی مجازات اعدام دارند همگی مسلمان هستند.در ایران بیش از دهها همجنسگرا اعدام شده اند و متاسفانه جامعه مسلمان ایران (افراطییون) مثل انسان امروزی با همجنسگرایان برخورد نمی کنند.هر جا همجنسگرای را ببینند تحقیرشان میکنند، مسخره شان می کنند!
اقلیت های مذهبی :‌ مطابق گفته تعدای از آیات قران ، نبایست کسی را مجبور به پذیرش دین کرد البته در قران تناقضات زیادی در این مورد یافت می شود و بیش از دهها ایه دستور کشتن کسانی که مسلمان نیستند را صادر کرده است. و درکشورهای اسلامی خصوصا ایران اقلیت های مذهبی مورد نابرابری و بی عدالتی قرار میگیرند . در کشورهای اسلامی غیرمسلمانان باید مالیات بیشتر بپردازند که مصداق بارز تبعیض میان شهروندان بر اساس مذهب است.
آیاتی از قران که دستور چپاول و ترور غیر مسلمانان را صادر کرده :
(ای اهل ایمان هر که از اهل کتاب ( یهودی و نصاری ) که ایمان به خدا و روز قیامت نیاورده و آنچه را خدا و رسولش حرام کرده ، حرام نمیدانند بکشید تا آنگاه با ذلت تواضع به اسلام جزیه دهند. ( قرآن . سوره توبه .29)
(ای مؤمنان کافران را بکشید که در زمین فتنه و فساد دیگری نماند و آئین همه دین خدا گردد. (قرآن . سوره انفال .آیه 39)
(و آن گروه از مشرکان را ( از یهودان ) که پشتیبان و کمک مشرکان بودند خدا از حصار و سنگرهاشان فرود آورد و در دلشان از شما مسلمین ترس افکند تا آن گروهی از آنها را به قتل رسانیده و گروهی را اسیر گردانیدند (قرآن . سوره احزاب .آیه 26)
بی دینان و منتقدان اسلام : شرع و قوانین اسلام علیه اینان تبعیض قایل می شود. طبق آیات قرآن کسانی که مسلمان نیستند نجس خوانده می شوند ، و باید کشته شوند ! خجالت آور است که در قرن بیست و یکم به سبک قرون وسطا برای بی دینان و کسانی که دین خود را تغییر می دهند و یا بی دین می شوند ،دادگاه تفتیش عقاید برگزار می کنند و به مرگ محکوم شان می کنند.و یا اینکه طبق آیات قران فتوا صادر کرده و ترورشاان می کنند.
آیاتی از قران در همین باب :
(دوست دارند همچنان که خود به راه کفر میروند شما نیز کافر شوید تا برابر گردید. پس با هیچ یک از آنان دوستی مکنید تا آنگاه که در راه خدا مهاجرت کنند. و اگر سر باز زدند در هرجا که آنها را بیابید بگیرید و بکشید و هیچ یک از آنها را به دوستی و یاری برمگزینید. (قرآن . سوره النساء . آیه 89)
(آنان در دین شما تمسخر و طعن زنند ، آنان را بکشید که انان را سوگند استواری نیست ، تا از ترس شمشیر از طعن زدن به اسلام بس کنند. ( قرآن . سوره توبه . 12)
(خدا جان و مال اهل ایمان را به بهای بهشت خریداری کرده ، آنها که در راه خدا جهاد کنند و دشمنان دین را به قتل رسانند و یا خود کشته شوند. (قرآن . سوره توبه . 111)
(ای مؤمنان کافران را بکشید که در زمین فتنه و فساد دیگری نماند و آئین همه دین خدا گردد. (قرآن . سوره انفال .آیه 39)
(چون با کافران روبرو شديد، گردنشان را بزنید. و چون آنها را سخت فرو فکنديد، اسيرشان کنيد و سخت ببنديد. آنگاه يا به منت آزاد کنيد یا به فدیه. تا آنگاه که جنگ به پايان آيد. و اين است حکم خدا. و اگر خدا ميخواست از آنان انتقام ميگرفت، ولی خواست تا شمارا به یکدیگر بیازماید. و آنان که در راه خدا کشته شده اند اعمالشان را باطل نميکند. (قرآن . سوره محمد .آيه 4)
(و یهود و نصاری گفتند مسیح پسر خداست این سخنان را که اینها بر زبان میرانند خود را به کیش کافران مشابه میکنند ، خدا آنان را بکشد.( قرآن . سوره توبه . آیه 30)
کلام آخر :منشا تمام عقب ماندگی ها اسلام است، دین اسلام فقط باعث جهل، نژاد پرستی، عقب ماندگی و سنگدلی است. اسلام دستاوردی به جز جنگ، خونریزی و غارت نداشته و ندارد. قوانین اسلام تفرقه افکن و سرکوب گر و ناانسانی است و در هر جامعه ای که این قوانین حکمفرما بوده منجر به عدم مدارا، آزار و اذیت و تشکیل باندهای آدم کشی شده است. تنها راه رسیدن به آزادی واقعی رد کردن اسلام و قوانین ان است .و این وظیفه اخلاقی همه آزادیخواهان و انساندوستان است که اسلام را به مردم بشناسانند .
پس بیایید بجای ماله کشی حقیقت را در مورد اسلام بازگو کنیم .
رضا فیضی
جهت یاداوری (شخصا به هیچ خدا و شیطانی اعتقاد ندارم)

مادر عزيزم سلام



مادر عزيزم سلام 
نمی پرسم چطورین ؟چون از احوالتون خبر دارم .فقط نمی دونی چقدر الان به وجودت نیاز دارم که به سئوالهام جواب بدی .
مادرم هنوز نفهمیدم چرا وقتی چهار سال و نیمه بودم وهمگی با هم رفتیم به دیدن کاخهای با شکوه شاه ،(وای که چقدر زیبا بودن یادته؟)
یدفعه دو سال و نیم اونجا گم شدیم و وقتی دنبالت می گشتم فهمیدم که اونجا اسمش دیگه کاخ نیست وپروشگاه ست.!!
چون همه اونهایی که مثل ما اومده بودن هر روز اونجا بودن؟؟!!
نمی دونم چرا ؟فقط چند ماه یه بار پیدات می کردم؟!چرا مثل قفس ،تقسیم بندیمون کردن ؟
چرا وقتی به زور قبول کردی زن عمویم بشی ،برگشتیم خانه ؟!
یعنی بنیاد شهید اینقدر نگران جوانی تو وبی پدری ما بود؟؟
می دونی مادرم اگه ماهی بودی از اشکهایی که این سی سال هر روز برای مددکارا می ریختی ،الان برای خودت دریایی داشتی!چی می خواستی ازشون ؟
می خواستی یک عمر زندگی اجباری رو پس بدی یا خودتو پس بگیری ؟
اونها حتی می گفتن ،دیوانه ای ؟!البته راست می گفتن ،چون فقط تو یادت می رفت که غذای زالو چیزی جز خون نیست وتو هر روز برایشان خون گریه می کردی ..
سی سال هر روز می رفتی ،ولی نمی دانم چرا هر روز نا امیدتر از دیروز بودی؟
تو به آنها امید می دادی یا اونها از تو امید می گرفتن.
تو هیچ اختیاری تو زندگیت نداشتی ولی اختیار تام داشتی تا اجازه بدی دشمنانت ذره،ذره به جرم زن بودن تو را امید وارتر از همیشه به قتل برسانند.
آه ه ...
خلاصش کنم مادرم ،نگران ودلتنگ همه خستگی هاتم.کاش اینجا بودی تا مثل همیشه ذهنمو پرت کنی از زنجیری که به گردن داری واجازه ندی بفهمم که ما برهنه خوشحالیم ،چون ما اجزای اصلی توَهم بنیاد شهیدیم و ،وظیفه داریم این توَهم رو بزرگ تر کنیم .چون مردم کشورمان ما را به سبب این تراژدی خوشبخت می دانند.
نمی دانند که ما هم زیستی مسالمت آمیز با زالو رو درون برکه ی کشورمان خوب یاد گرفتیم.ولی مادرم من دیگه نمی خوام منبع زالو باشم ،می خوام کسی باشم که راه برکه را باز کنم تا شاید آبی زالوها را با خودش به جای دیگری ببرد.
چون می دانم ما می تونیم فرار کنیم ،ولی نمی تونیم از دیده زالو پنهان بشیم!
به امید فردایی روشن تر
دخترت زهرا

 

کشور عزیزم سلام!

همه ما


اندیشه و ذهنت را با مذهب،سکس وتلویزیون مشغول می کنند،وتو در تصورت خود را رها ،نابغه ،آزاد اندیش وبا استعداد میبینی،اما تا آنجا که من می بینم تو همچنان همان رعیت لعنتیه حقیر هستی ،وآنان همچنان می گویند یک جایی خالی آن بالا برایت هست.
جان لنون


همه ما از نسلی هستیم که هیجان بهترین بازیهامون رو از کوچه ها گرفتیم ،همه ما تو پس کوچه ها بزرگ شدیم تا راه خیابون را یاد گرفتیم.
خوب تو خیابون ها تربیت شدیم و همه واقعیت ها و دروغ های این دنیا رو از بزرگراهایی که پشت کوه ها گم می شد دیدیم.
ما یاد گرفتیم اینقدر برای خودمان احترام قائل شویم که اجازه ندهیم کسانی از خودمان بخواهند کوچه ها را از ما بگیرند .همه ما با هم جنگیدن برای چیزی که حقمان است را یاد گرفتیم .همه از طبیعتمان .
من و تو مردمی هستیم که آینده در مشت ماست .
شرق تا غرب،شمال تا جنوب دنیا ،هیچ کداممان حقمان نیست با این همه ثروت, فقیر باشیم.
پشت سر گذاشتن همه پیاده رو ها برایمان سخت بود ولی این دوران از همه ما, بزرگ انسانهایی ساخت که همه مثال یک تن ،کنار می زنیم هر چیزی را که مانع از یکی شدن ما می کند.چون ما یاد گرفتیم که از رنج , گنج بسازیم مثال همه اسطوره هایمان ...


 نوشته ای از:  پله برقی

کشور عزیزم سلام!



منبع عکس

این منم ،فرزند خودت،
همونی که بهش می گفتی :فرزند شهید!.........
آره این منم ،همون بچه ای که قبل از چشم باز کردن در این دنیا ،بزرگ شدم .
اونم به لطف تو!!
می دونی چرا؟!
چون دخترت اصلا بابایی نبود ،ولی عاشق مردونگی یی شد که تو ،در وجودش تربیت کردی!...
ببخشید که بهتون (تو)،می گم ،این از حس نزدیکی من به شماهاست !آخه عادت ندارم به نزدیکانم ،شما بگم !.....
عزیزترینم
اصلا میدونی چند وقته از خونه رفتم !؟؟ بایدم ندونی چون از اول خونه خرابم کردی .
به لطف تو به اسرار راز پی بردم .با نور روشن اسلامی که هنوزم پاسخی برایم ندارد ،الان ایمان دارم به خدایی که تو می خواستی در خودت به من نشان دهی.
خوب یاد گرفتم که زبان تو،زبان عمل عکس ،بازخورده عکسه !!!!!!!!......
همه وجودم
چرا اینقدر خودتو اذیت کردی تا به من بفهمانی که من یک ایرانیم وخدا یکی است وهمه اینها را میتوانم در هر جای این دنیا پیدا کنم..............
با اسلامت منو به خود باوری ی ،خدای اصلی خودم رسوندی .ازت بسیار ممنونم !.....
29 سال منو خوب تربیت کردی ،چون الان که در بلاد کفر م ،می تونم مثل یک فرشته ،سبک بال بخندم وبدون هیچ ترسی اعتراف کنم که،همه اون بهشت و جهنمی که منو ازش می ترسوندی ،در واقع :نفس خود تو بود که منو به راه راست هدایت کرد.
هر وقت تو کلاست بودم ،یتیم شهیدی بودم ،میان آغوش تنگ پر خارت ،که یادم دادی چطور در این تن ،فراموش کنم که مادرم به خاطر تو ،ناموسش رو دو دستی تقدیم تو وخانواده ات کرده......از یاد ببرم که به خاطر اسلام تو به گاه رفتم و به اجبار زیر دست هم خونی بزرگ شوم که ،ذره ذره خونمو می مکید ومن مصمم تر از همیشه یاد می گرفتم که،زمین خدا بزرگ تر از آن است که فقط منو تو در آن نفس بکشیم.
می دونم هنوزم منو به یاد نیاوردی ،ولی برایت نوشتم که بگم نگران من نباش ،چون به لطف تو روحم با تغییر صیقل خورده و خوب می تونه از خودش در برار افکار منفی اسلامت محافظت کند.
عزیز ترینم ،نمی دونی اینقدر دلم تنگته که اصلا به دلم نمی رسه !!.....
نمی دونی چقدر ممنون دیوانه خوانه ای هستم که منو توش بزرگ کردی ،چون به لطف اون الان 100%مطمئنم که من
زهرا واعظی ،فرزند شهید علی اکبر واعظی ویک ایرانیم
فقط یه ایرانی  

بازم برات می نویسم .خیلی نگرانتم .همان طور که پدرم بود!!

بهشت نیاز به دولت، و انقلاب نیاز به حزب ندارند


نويسنده: روسيا روشن آنارشیست ها در غالب انقلابات اجتماعی خود را بعنوان قابله زایمان پیروزی بحساب می آورند. آنان اکنون می گویند که گرچه آنارشیسم یک جنبش اجتماعی است ولی آن نه تئوری نجات و نه سنگری برای مبارزه مسلحانه است. 150 سال است که اهل نظر، مورخین و روشنفکران پیرامون تعریف آنارشیسم بحث می نمایند. خوشبینی آغازین کلاسیکهای آنارشیست نسبت به انسان بعدها قدری بدبینانه و محتاطانه شد. دانیل گورین آنارشیسم را نوعی سوسیالیسم تعریف کرده است. آنارشیستها همچون لیبرالها خواهان جامعه ای آزاد هستند؛ ولی بدون حاکمیت دولت و سرمایه استثمارگر. چون مفهوم اصلی آنارشیسم آزادی است، آنرا خویشاوند مکتب لیبرالیسم میدانند، ولی در مقابل لیبرالیسم، آنارشیسم ضدکاپیتالیسم است چون در کاپیتالیسم و دولت، اعمال قدرت وحاکمیت را می بیند. گروه دیگری لیبرالیسم را آنارشیسم بدون سوسیالیسم نامیده اند. کورت هیلر درکتاب "بسوی بهشت" مینویسد که بهشت فاقد دولت خواهد بود و بدون اجبار و حاکمیت، همزیستی مسالمت آمیز همه افرادانسانی، هدف نهایی آنارشیستی خواهدشد. اجازه آزادی مالکیت خصوصی در نزد آنارشیستها تاحد رفع نیازهای خصوصی افراداست و آن نمیتواند وسیله ای برای استثمار و یا انحصار اقتصادی برای افزایش سرمایه خصوصی باشد.
آنارشیست ها برای نخستین بار خلاف مبارزان دیگر نه دولت، طبقه، قشر و یا گروهی را بلکه مقوله حاکمیت را مورد انتقاد قرار دادند. باکونین و پرودن در این رابطه کمونیسم دولتی مارکس را برده داری دولتی نام نهادند. در آغاز خیلی ها آنارشیسم را مترادف با هرج ومرج و اعمال خشونت میدانستند. هیچ مفهوم سیاسی تاکنون این چنین باسوء استفاده تعریف نشده است. مارکسیست-لنینیستها نیز آنرا به مفهوم خودسری، بی برنامه گی، هرج ومرج تعریف نمودند. مارکس و انگلس در کتاب "ایدئولوژی آلمانی" به نقد نظرات آنارشیستی ماکس اشتیرنر پرداخته و او را به تمسخر" ماکس اشتیرنر مقدس و خرده بورژوا" نام نهادند. آنزمان توهینی بدتر از لقب خرده بورژوا نبود؛ اگر آنرا به دنباله اسم مبارز و یاروشنفکری می بستند. مارکس با تمسخر به باکونین نیز "محمد بدون قرآن" میگفت. او نظر باکونین را مربوط به دوره پیش از صنعتی شدن اروپا میدانست و مدعی بود که باکونین هنوز پیچیده گی جامعه صنعتی زمان خود را نفهمیده است. لنین در سالهای 1901-1905 آنارشیسم را تئوری خرده بورژوازی، لومپنی، فردگرایانه، شبه انقلابی و مخالف سوسیالیسم علمی میدانست. لنین کتاب "فرد و مالکیت اش" اثر اشتیرنر را ضد ترقی اجتماعی و اثری ارتجاعی میدانست. مارکسیستها مدعی بودند که تکامل دولت موجب آزادی انسان از دولت خواهدشد و سوسیالیسم، حذف دولت نیست بلکه تکامل آنست و کارگران زمانی به سوسیالیسم نزدیک میشوند که به دولت نزدیک شده باشند. مارکس نیز کتاب "فلسفه فقر" پرودن را " فقر فلسفه" او نامید. اسلویته، فیلسوف معاصر آلمانی مینویسد که مارکس غیر از پرودن دو بار دیگر از روی جنازه مخالفان فکری خود توهین آمیز عبورکرد، یکبار از روی باکونین و یکبار از روی جنازه اشتیرنر، چون آنزمان آنان تنها کسانی بودند که توانستند نظراتی منطقی و جانشینی در مقابل مارکسیسم را خطاب به جنبش اجتماعی مطرح نمایند.
آنارشیست ها مدعی هستند که آنان خلاف کمونیسم دارای قطبهای فکری اتوریته مانند مارکس و لنین نیستند بلکه تعداد گوناگونی اندیشمند دارند که هیچکدام اتوریته همه جانبه ندارد و مبارزین میتوانند خودبه جستجوی آزاد و خلاق بپردازند. از جمله آنارشیست های کلاسیک: ویلیام گودوین، یوسف پرودن، ماکس اشتیرنر، میشائیل باکونین، و پیتر کروپتکین هستند. برای فهم بیشتر مکتب آنارشیسم توصیه میشود که غیر از اسامی فوق، خواننده سراغ آثار متفکرینی مانند: گوستاو لانداور، لئون تولستوی، رودلف روکر، خانم اما گلدمن و غیره نیز برود. غالب این نظریه پردازان درقرن 19 می زیستند. اگر بدون مارکس، مارکسیسمی بوجود نمی آمد، ولی بدون باکونین و روکر، آنارشیسم پدران و مادران فکری زیادی داشت. در میان آنارشیستها اشتباهات و اغراق های غیرمنطقی نیز پیش آمده است، از آنجمله: پرودن را ضد زن دانستند، اشتیرنر ضد جمع و جامعه بود، باکونین و کروپتکین ضد آلمانی بودند، خانم گلدمن در مقطعی از زندگی اش ضد فمینیسم بود. کانت در رابطه با مکتب انارشیسم مینویسد که آن قانون و آزادی است ولی بدون اعمال خشونت. فیشته میگفت که وظیفه دولت است که نیاز به دولت را بتدریج برطرف نماید. آنارشیستها می خواستند از ترکیب و ذوب افکار: قانونی، دمکراتیک و اجتماعی یک دولت فرهنگی بوجود آورند. حکومت دمکراتیک مورد نظر آنارشیستها کوششی برای حاکمیت خلق بود. آنارشیستها خود را ضد خشونت، نظامی گری و میلیتاریسم میدانستند. خشونت در نظر آنان فقط برای خنثی نمودن خشونت طرف مقابل آزاد است، گرچه نقش خشونت را ضد اجتماعی و ضد انقلابی میدانند. تحقیقات کروپتکین در علوم تجربی باعنوان "کمک متقابل در جهان انسان و حیوان" جوابی به کتاب "مبارزه انواع برای بقا" اثر داروین و افشای سوسیال-داروینیسم درحال رشد آنزمان بود. روکر، یکی از نظریه پردازان جنبش آنارکوسندیکالیستی درسال 1919 کتاب "اصول مبارزات سندیکایی" را بیرون داد. او میگفت که احزاب سوسیالیستی بدون جنبش سندیکایی قادر به ساختن سوسیالیسم نیستند. امروزه اشاره میشود که تئوری دولت و نظام سرمایه داری آنارشیستها چنان تغییر کرده که شباهتی با قرن 19 و آغازقرن 20 ندارد.
آنارشیستها از قرن 17 برای ساختن جامعه ای آزاد و عادل وارد مبارزات اجتماعی شده و از آغاز قرن 19 خود را بعنوان خالق یک تئوری سیاسی مطرح نمودند. آنان از زمان انقلاب فرانسه نقش مهمی در اعتراضات اجتماعی داشتند. بیشتر خواسته های آنان متکی به شعارهای انقلاب 1789 فرانسه بود. گودوین انگلیسی درسال 1793 باطرح نظرات عدالت سیاسی آنارشیستی پایه گذار فلسفه آنارشیستی شد. از آغاز قرن 19 آنارشیسم شکل تئوریک و سازمانده ای بخودگرفته است. پرودن درمیانه قرن 19 آنارشیسم را جنبشی: اجتماعی، سوسیالیستی، و فلسفی معرفی نمود. در سال 1909 کروپتکین مدعی گردید که ریشه تمام خواسته های آنارشیستی، سوسیالیستی و کمونیستی در انقلاب 1789 فرانسه بوده است. طرح آنارشیستی کروپتکین بعنوان آنارشیسم کمونیستی مورد قبول نظریه پردازان آنارشیستی قرار گرفت. در زمان عبور قرن 19 به قرن 20 تئوری آنارشیستی در جنبش اجتماعی غرب جا افتاد. کمونهای پاریس سال 1871 باکمک انجمن و شوراهای خودگردان محلی اداری روی انقلابات روسیه در سال های 1905 و 1917 و انقلاب اسپانیا بین سالهای 1939-1936 اثر گذاشتند. انجمن ها و شوراهای خودگردان اداری آنارشیستی نخست در انقلاب مکزیک بین سالهای 1919-1910 و سپس در انقلاب اسپانیا دارای هژمونی شدند. در آلمان ماکس اشتیرنر کوشید تا به تقلید از پرودن در فرانسه، جامعه خود را در رابطه با جنبش آنارشیستی تحلیل نماید.
آنارشیسم در رابطه باجنبش نئولیبرالیسم فعلی مدعی است که دولت سرمایه داری زیر عنوان دولت رفاه، دولت اجتماعی، و دولت امنیت ملی، مخفی شده است چون آنان میخواهند به تن دولت سرمایه داری لباس اجتماعی و مردمی بپوشانند، و دولت نظم و امنیت سرمایه داری همان کارگاه تعمیر کاپیتالیسم است، و در سرمایه داری، اجتماعی بودن فرد محدود میشود به نیازهای سرمایه، و اقتصاد سرمایه داری مانع آزادی و برابری فرد در مقابل قانون میگردد، و در بازار آزاد سرمایه داری بدلیل نبود کنترل، قانون جنگل حاکم گردید یعنی ضعیف طعمه قوی شده است. به این سبب فمینسم سندیکایی میخواهد تا در جامعه کالایی سرمایه داری دیگر کالایی برای مصرف سرمایه و مردها نباشد. خانم کارول ارلیش درسال 1975 نوشت که زنان نه کالا و نه شئی لذت بخش و مورد مصرف مردان هستند و تازمانیکه جامعه شاهد رنسانس زنان نباشد، بشریت نیز دچار هیچ رنسانسی نخواهد شد. در زمینه محیط زیست، در آمریکا بوکچین خالق تئوریهای آنارشیستی مدرن بوده است.
درسال 1907 در کنگره آنارشیستی به اهمیت جنبش سندیکایی برای امر انقلاب و تحولات اشاره شد. در آنجا گفته شد که عمل و مبارزه سندیکایی موجب آگاهی ضد کاپیتالیستی میشود. یکی از شعارهای آنارشیسم عملگرا:" دستگاهها بجای شوراها و تحول و تکامل بجای انقلاب " بود. آنارشیسم عملگرا که متکی به نظرات کروپتکین است مدعی است که از اوتوپی آنارشیستی و روشهای خشونت آمیز مسلحانه در مبارزه دست برداشته است. ولفگانگ هاریش، فیلسوف آلمانی، آنارشیسم جدید را مثل سابق دچار بی صبری انقلابی نمی داند.

سرپیچی مسری


نوشته Claire AUZIAS
به ندرت پیش می آید که آنارشیست ها، البته همراه با نیروهای دیگر، در مبارزات اجتماعی شرکت نکنند. آنها علاوه بر ایجاد مقر اتحادیه های کارگری، عشق آزاد و فعالیت های سندیکایی انقلابی و تمرد، بانیان اشکال جدید سرنگونی نظم موجود نیز هستند.
کلر اوزیاس ، تاریخ نگارآخرين مقالات اين نويسنده: برگردان: Azita NIKNAM آزيتا نيکنام
این به هیچ وجه تناقض جریان آنارشیستی نیست که از سویی یک جنبش اجتماعی حاشیه ای است و از سوی دیگر یکی از نادرترین قوای محرکه تخیلات جامعه . هر کسی، دست کم در فرانسه این ترانه لئو فره را در باره آنارشیست ها می شناسد: از صد نفر، یک نفر هم آنارشیست نیست، معهذا، آنها همیشه وجود دارند. نخست در خیابان ها، زیرا آنها هرگز، هیچ موقعیت مبارزاتی را از دست نمی دهند و سپس به طور غیر مستقیم به علت قدرت تخیل آنارشیسم (۱) (به قول جامعه شناس آلن پسن ) که حضور و دوام اجتماعی آنها را میسر کرده است.
آنارشیسم، تحلیلی انتقادی است که برای نخستین بار در ۱۷۹۳ توسط متفکر انگلیسی ویلیلم گودوین در رساله اش در باره عدالت سیاسی تبیین شد(۲) و طی قرن نوزدهم، پیوسته توسط متفکرین مختلفی چون شارل فوریر ، پیر ژوزف پرودون (در همین رابطه مقاله ادوارد کاستلون را بخوانید) و یا میکاییل الکساندروویچ باکونین) توسعه و غنا پیدا کرد.
مثال گودوین در رابطه با چگونگی شایع شدن فکر لیبرتر (آزاد منشی) در جامعه آن دوران بسیار گویا است. او با نویسنده فمینیست ماری ولستونکرافت ازدواج کرد و صاحب دختری شد : ماری ولستونکرافت- گودوین که بیشتر به نام ماری شیله (نویسنده فرانکشتین) معروف است. گودوین از نزدیکان لرد بایرون و دوستان وی و از جمله شاعر رمانتیک پرسی بیش شلی بود و تجربه زندگی انقلابی(برانداز) ، سیاسی، اجتماعی و خصوصی در درون و بیرون از دیوارها، را با آنها خلق و زندگی کرد(۳) این تجربه گروهی تاثیر قابل توجهی بر تفکر اجتماعی انگلیسی دوران آنها گذاشت و درخشش قابل توجهی به بینش آنارشیستی داد.
اما عموما، تاریخ بوجود آمدن آن، به عنوان یک جنبش سیاسی سازمان یافته به کنگره ضد استبدادی بین المللی که در ۱۵ و ۱۶ سپتامبر ۱۸۷۲در سنت ایمر سوییس برگزار شد، بر می گردد. این کنگره که فدراسیون ها و بخش های ایتالیایی، فرانسوی، اسپانیایی، آمریکایی، ژوراسی را که جهت گیریشان مخالف شورای عمومی انجمن های بین المللی کارگری لندن بود، در سوییس گرد هم آورده بود، از جمله، اعلام کرد: اولین وظیفه پرولتاریا، نابودی هر قدرت سیاسی است.
و از این منظر است که پرودون، در فرانسه به عنوان یکی از بنیان گزاران موتوالیسم (همیاری متقابل) تاثیر جدی داشته است، هم از لحاظ تئوریک و هم از لحاظ سیاسی. در سال ۱۸۴۸ این جنبش حدود دو هزار صندوق کمک های تعاونی بوجود آورد و شور و هیجانی ایجاد کرد که تا نهادینه شدنش در سازمان هایی چون بیمه اجتماعی و موتوالیته (۴) هرگز فرو ننشست.
آنارشیست ها همچنین، با خلق مقر اتحادیه های کارگری و ایجاد کنفدراسیون عمومی کار( CGT) در ۱۸۹۵ نقش مهمی در فعالیت های سندیکایی ایفا کردند. در نخستین گرد همآیی هایی که توسط فرناند پلوتیه(۱۹۰۱-۱۸۶۷) اداره می شد، طرح کمک به کارگران بیمار و یا بیکار و به آنهایی که در مبارزه شرکت داشتند (به ویژه با سازمان دادن به صندوق اعتصابات) ارائه شد. این جلسات همچنین، در آموزش کارگری با ایجاد کلاس های تخصصی (حرفه ای) یا عمومی و نیز در توسعه کتابخانه ها نقش عمده ای ایفا کردند.(۵)
نقش ویژه ای که آنارشیست ها در درون سندیکای CGT بازی کردند همانا تصویب منشور امی ین در سال ۱۹۰۶ بود که بر اصل خودکفایی فعالیت سندیکایی تاکید می کرد و اصول عملی پایه ای، همچون تقسیم و تعویض مسئولیت ها و امتناع ازبوجود آمدن نمایندگان دائمی سندیکا را برقرار کرد. در قرن بیستم مسئله استقلال در رابطه با نیروهای سیاسی یکی از مهمترین خطوط تفرقه بین آنارشیست ها و کمونیست ها بود.
اما این جنبش در حرکت های اجتماعی مثل قیام کانوت شهر لیون در سال ۱۸۳۱ نیز شرکت کرد؛ تا مدتها همه در جستجوی رهبر الهام دهنده و با نفوذ (کاریسماتیک) جنبش بودند قبل از آنکه به این نتیجه برسند که این قیام در عمل برالگوی ساختار های تعاونی و همیاری ای تکیه دارد که استاد کاران کارگاهها و کارگران ریسندگی شان از آن بهره مند می شوند. (۶) این در مورد کمون پاریس ۱۸۷۱ نیز صدق می کند که درآن عده کثیری از وارثین پرودون که اوژن وارلن و الیزه روکلو معروف ترین شان بودند، شرکت داشتند.
از کمون پاریس (۱۸۷۱) تا قیام اواکزاکا در مکزیک (۲۰۰۶)
در این رابطه، مثال های بسیاری وجود دارند: به ندرت آنارشیست ها به تنهایی موجب یک جنبش اجتماعی می شوند، اما در رادیکالیزه کردن مبارزات و شعارها نقش بسزایی دارند. اغلب دوست داریم که در اشکال مختلف اعتصابات اعلام نشده و یا دست از کار کشیدن بدون کنترل بخش کارگری، سایه آنارشیست ها را ببینیم که حضور عاملین مبارزه را بی هیچ واسطه ای، حتی، و به ویژه، در رابطه با خود مبارزه و خط و مشی آن، برجسته می کنند. از نیمه قرن بیستم به این سو، و به ویژه در سال های ۷۰ تعداد عملیاتی که ازکنترل مسئولین سندیکایی بیرون رفت، مثل اعتصابات باراندازان بندر لیورپول که توسط کن لوچ فیلمبرداری شد(۷) قابل شمارش نیستند. اما شرافت حکم می کند که بپذیریم که بسیاری از معترضین مایل نیستند نه به آنارشیست ها و نه به هیچ ایدئولوژی منسجمی گوش دهند که به نوعی یادآور الزاماتی هستند که برای آنها غیر قابل کنترل باشد.
در کمال اطاعت فرمان دهید! این شعار معروف فرمانده مارکوس، شورشی چیاپا (مکزیکی) و سرخپوستان زاپاتیست از سال ۱۹۹۴ به این سو است که در قلب جنبش های همبستگی ای که در آن آنارشیست ها به طرز وسیعی فعالند، طنین پیدا می کند. در مکزیک، آنارشیست ها، که با فرمانده مارکوس که به زعم آنها هنوز در بینشی گواریست (بینش چه گوارا) و لنین گرا غرق بود، فاصله گرفته ودرمدت ده سال، در سکوت، قیام را در بخش گررو و اوآکزاکا تدارک دیدند. سرانجام دراکتبر و نوامبر ۲۰۰۶ در شهری که در جشن و سرور بسر می برد، سنگر ها از هر گوشه و کناری شکفتند و بدین سان قیام کمون اواکزاکا آغاز شد. مجلس مردمی اوآکزاکا با گرد هم آوردن سیصد الی چهارصد گروه که هر روز دمکراسی رادیکال را تعریف و دوباره خلق می کرد علیه حاکم شهر، اولیس روییز قیام کرد و سنگر بر افراشت و خود را به عنوان تنها قدرت مشروع اعلام کرد و هر روز بر در و دیوار شهر این شعار جذاب را نوشت که : آنها می خواهند مارا به حکومت کردن مجبور کنند. ما به این تحریکات جواب نمی دهیم و کوتاه نمی آییم.َ
تغییر سریع و بلافاصله زندگی بی آنکه در انتظار روز موعود قیام عمومی باشیم
با این وجود، بیشترین تاثیر آنارشیست ها در زمینه رفتار و آیین مبارزاتی ( که در این مورد پیش کسوتند) مشهود است . فردگرایی آنارشیستی (۸) حتی بیش از کمونیسم لیبرتر (آزادمنش) تمامیت فرد را در روابط اجتماعی، گزینه های شخصی و تصمیمات سیاسی اش برجسته می کند. فرد قابل بیگانگی از خود نیست.
اساسی ترین مبارزه در جهت سرنگونی روابط اجتماعی از دل این بینش ها به دنیا می آید: آموزش در مدارس (لیبرتر) آزادمنش، جلوگیری از بارداری برای زنان، عقیم کردن داوطلبانه مردان، سقط جنین، عشق آزاد و رفاقت عاشقانه، انتقاد از زندگی زناشویی سنتی، خانواده و جنبه های محدود کننده آن، گیاه خواری، طبیعت گرایی ناب، زندگی گروهی، عدم خشونت، حمایت از محیط زیست که با هانری داوید تورو و زندگی در جنگل اش مطرح شد: همه چیزهایی که هدفشان تغییر سریع و بلافاصله زندگی است ( که در جوامع غربی قرن بیستم با استقبال زیادی روبرو شدند) بی آنکه در انتظار روز موعود قیام عمومی باشیم.
بدین گونه، فرد گرایی آنارشیستی در برابر گذشت فرسایشی زمان و شکست های تاریخی، بهتر از سایر جریان ها مقاومت کرده است. از آنجایی که این بینش، اقتصاد گرایی را در مرکز همه تحلیل هایش قرار نمی دهد، به سرنوشت جریانات کمونیستی که بالاجبار همه اصول خود را زیر سوال بردند، دچار نشد.
آنارشیست، کارمند در خدمت یک فکر وایده نیست. آلبر کامو با به تمسخر گرفتن عبارت « رفیقان راه » حزب کمونیست فرانسه که همیشه حق با او بود تاکید می کرد که او خود را بیشتر به مثابه رفیق شک آنارشیست ها می بیند (۹). احترام به فرد و آزادی به سختی با اطاعت همخوانی دارد، به ویژه، وقتی که دستور تحمیل شده قابل قبول نیست. در این زمینه باید از موقعیت مشمول مخالف نظام وظیفه یاد کرد. سرپیچی از رفتن به سربازی (که تا سال ۲۰۰۰ اجباری بود) به دنبال مبارزه ای که در سال ۱۹۵۸ آغاز شده بود ، با اعتصاب غذای لوییس لوکوان در سن ۷۴ سالگی، بالاخره در دسامبر ۱۹۶۳ با دشواری فراوان، توسط ژنرال دوگل پذیرفته شد. لوکوان تاکید می کرد که مشمولین مخالف نظام وظیفه ای که او از آنها دفاع می کرد لیبرتر (آزاد منش) نبودند بلکه از گروه مذهبی شاهدین یهوه پیروی می کردند.
آنارشیسم، جریان مبارزاتی ای است که امروز نیز مانند دیروز در جبهه های مختلفی مثل جنبش ضد جهانی شدن (آلترموندیالیسم)، مبارزه برای مهاجرین غیرقانونی، علیه نشست های نمایندگان کشور های ثروتمند، جریان محیط زیست و مبارزات ضد نیروی هسته ای حضور دارد. در این میان مبارزات سندیکایی را نباید فراموش کنیم، چه در درون نیروهای سندیکایی مثل CGT یا در سندیکاهای FO , Solidaire , unitaire دمکراتیک Sud و یا در کنفدراسیون ملی کار( CNT).
(۱) آلن پسن، تخیل واهی امروز، پرس یونیورسیتر، ۲۰۰۱ پاریس.
(۲) ویلیام گودوین، تحقیق در باره عدالت سیاسی و تاثیرش در دنیا و بر خوشبختی امروز، ترجمه دنیس برتود، اتلیه برای خلق آثار لیبرتر، لیون ۲۰۰۵.
(۳) پرسی بیش شلی lyric and shorter poems. لندن ۱۹۳۵
(۴) علت فراموشی ریشه های آنارشیستی این نهاد ها ، نادیده گرفتن نظام تحلیل اقتصادی پرودون بعد از جنگ جهانی دوم توسط مارکسیسم است.
(۵) فرناندو پلوتیه تاریخ جلسات سندیکایی ، فنیکس، ۲۰۰۱، فرانسه.
(۶) فرناند رود : قیام کانوت ها(۱۸۳۴-۱۸۳۱)، لادکوورت، پاریس، ۲۰۰۷.
(۷) کن لوچ : فیلم باراندازان لیورپول ۱۹۹۶.
(۸) این را نباید با ناهمرنگی با جماعت چپ ها و یا راست ها و یا جریان لیبرتارین که به محافل راست های افراطی نزدیک است و نابودی دولت را در امریکا مطالبه می کند اشتباه کنیم. همانطور که اریکو مالاتستا به آن اشاره می کرد، همه آنارشیست ها، از هر گرایشی که باشند، به نوعی فرد گرا هستند . اما عکس آن صادق نیست؛ همه فرد گرایان آنارشیست نیستند ( بیانیه کنگره آنارشیست ها در آمستردام، اوت ۱۹۰۷).
(۹) آلبر کامو و لیبرتر ها(جریان فکری آزاد منشان) ۱۹۶۰-۱۹۴۸ نوشته هایی که توسط لو مارن جمع آوری و معرفی شده است. مارسی، ۲۰۰۸.

منبع

آنارشیسم - اندیشه ذهنهای شورش


 اوج آنارشیسم در سالهای پس از جنگ جهانی دوم خصوصا در دهه شصت و هفتاد میلادی در اروپا و امریکا ظهور کرد . مصرف مواد مخدر ، پانک و هیپی گری ، گروههای رپ و به تدریج ایجاد اغتشاشات اجتماعی مانند تظاهرات ، بمب گزاری و مانند اینها و نیز جنبشهای بی هدف اجتماعی مانند می 68 فرانسه ماحصل تفکری ترتیب ناپذیر به نام انارشیسم است . انارشیزم هنوز حضور دارد . حضوری برجسته . نمونه ان اعتراضات محله های فقیر نشین فرانسه ، تروریسم ، گروههای مخالف جهانی شدن ، برخی گروههای سیاه پوست امریکا یی ، امریکای لاتین .
انارشیسم در زبان سیاسی به معنای نظامی اجتماعی و سیاسی بدون دولت، یا به طور کلی جامعه‌ای فاقد هرگونه ساختار طبقاتی یا حکومتی است.
نارشی مشتق از واژهٔ یونانی anarkos به معنای 'بدون رئیس' است. رویکرد عام آنارشیست‌ها تأکید بر این نکته‌است که می‌توان بدون ساختارهای مقیدکننده یا محدودیت زا زندگی نیکویی داشت. هر سازمان یا اخلاقیاتی که با آزادی انتخاب شیوهٔ زندگی در تعارض باشد باید مورد حمله، انتقاد و نفی قرار گیرد. پس مسئلهٔ مهم آنارشیست‌ها تعریف موانع و ساختارهای تصنعی و تمایز دادن آنها از ساختارهای طبیعی یا فعالیت‌های اختیاری است.
نظریه‌ی سیاسی، تئوری یا فلسفه‌ای که قدرت سیاسی را به هر شکل که باشد نامطلوب می‌شمارد و در واقع افراطی‌ترین شاخه‌ی اندیویدوالیسم است. هسته‌ی مرکزی آنارشیسم دشمنی با دولت است، ولی در عین حال هر نوع قدرت سازمان‌یافته‌ی اجتماعی و دینی را نیز محکوم می‌کند. آنارشیسم قوانین دولتها را منشأ همه‌ی شرور اجتماعی تلقی می‌کند و به این دلیل خواستار از میان رفتن همه‌ی دولتها به معنای امروزی آنهاست و به جای آن هوادار همکاری داوطلبانه است. آنارشیست - برخلاف آنچه که معروف است - هرج و مرج طلب نیست و جامعه‌ای بدون نظم نمی‌خواهد، بلکه به نظامی می‌اندیشد که نتیجه همکاری آزادانه باشد که بهترین شکل آن ایجاد گروههای خودمختار است؛ زیرا آنارشیستها انسان را اساساً و ذاتاً اجتماعی می‌پندارند. الیزه رکلوز Elisée Reclus، آنارشیست فرانسوی، می‌گفت: «هدف ما زیستن بدون دولت و بدون قانون است!» آنارشیست‌ها تأکید می‌کنند که گردش نظام اقتصادی در جامعه‌ی آزاد و خالی از اجبار بهتر خواهد شد و آنچه را امروز دولت به زور انجام می‌دهد، گروههای داوطلب بهتر انجام خواهند داد و محدود کردن کردار فرد لازم نیست، زیرا بشر ذاتاً متمایل به حالت آزادانه‌ی احترام به حقوق فرد است؛ و تعقیب جرایم، در جایی که جرم واقع می‌شود، باید به سازمانهایی که خودبخود به وجود می‌آیند واگذار شود. به نظر شاهزاده کروپاتکین، آنارشیست بزرگ روس، «اگر سیستم موجود مزیت طبقه‌ای و توزیع ناعادلانه‌ی ثروت تولید شده با کار را که موجد جرم است» از میان برداریم، نیازی به دادخواهی نخواهد بود


از اندیشمندان برجستهٔ آنارشیست می‌توان از ویلیام گادوین، ماکس استیرنر، لئو تولستوی، پیر ژوزف پرودون، میخائیل باکونین، پطر کروپوتکین و اخیراً متفکران آزادی طلب و محافظه کاری با گرایش آنارشیستی مانند هانس هرمان هوپ و موری روثبارد نام برد.
کروپاتکین می‌گوید: «ما از بچگی عادت کرده‌ایم که باید دولت داشته باشیم؛ اما تاریخ بشر خلاف این را نشان می‌دهد. اعصار پیشرفتهای بزرگ فکری و اقتصادی هنگامی آغاز می‌شود که گروههای کوچک یا بخشهایی از بشریت قدرت فرمانروایان را می‌شکنند و بخشی از آزادی مقرر خود را باز می‌یابند. بشر به نسبت مستقیم آزادی فردی پیش می‌رود.
آنارشیستها در حالی که در اشاعه نظریه‌ی «لسه فر» Laissez faire (بگذار بکنند) بر همه‌ی جنبه‌های فعالیت بشر اتفاق نظر دارند، در همه چیز با هم موافق نیستند و تقسیم میشوند به آنارشیستهای تحول‌خواه، آنارشیستهای کمونیست و آنارشیستهای اندیویدوالیست. آنارشیستهاهمه در برافکندن هر نوع «دولت» متفقند و دموکراسی را نیز استبداد اکثریت می‌دانند که شر آن کمی کمتر از استبداد سلطنتی است. پرودون Proudhon می‌گوید: «دولتها تازیانه‌ی خدا هستند!
پیر ژوزف پرودون، که می‌توان گفت فلسفه‌ی آنارشیسم جدید با او شروع می‌شود، در بزانسون فرانسه به سال 1809 متولد شد و در 1865 مرد. ریشه‌ی آراءِ او را در متفکران خیلی پیش از او حتی در متفکران باستان، می‌توان یافت. از پیشروان او در عصر جدید ویلیام گادوین (1756-1834) متولد ویسبگ Wisbeck انگلستان است. گادوین در کتاب «تحقیق در عدالت سیاسی» ، که در 1793 منتشر شد، از برافتادن هرگونه دولت جانبداری کرد و آنارشیسم کمونیست را پایه ریخت. گادوین «راسیونالیست» است و دولت را خواه دموکرات یا مستبد، و همچنین حقوق و قانون را مخالف عقل می‌شمارد و جامعه‌ای «عقلی» می‌طلبد. اما آنارشیسم به صورت جنبش اجتماعی با انتشار «مالکیت چیست» (1840) پرودون آغاز شد. پرودون از آنارشیستهای اندیویدوالیست بود و با مالکیت مخالفت نداشت و فقط خواهان اصلاح نحو‌ه‌ی اکتساب و بهره‌برداری آن بود.

کروپاتکین پدر آنارشیسم کمونیست است و با او اندیشه‌ی آنارشیستی یکسره با کمونسم آمیخته شد. آنارشیستها از نظر روشهای عملی به دو دسته‌ی مسالمتجو و انقلابی تقسیم می‌شوند. انقلابی‌ها ایجاد هرج و مرج، ترور، اعتصاب عمومی، واژگون کردن ناگهانی تشکیلات دولت را پیشنهاد می‌کنند و این دسته در طول قرن نوزدهم عده‌ی زیادی از سیاستمداران و پادشاهان و رؤسای جمهور جهان را کشتند و به خصوص در ایتالیا و اسپانیا فعالیت تروریستی وسیعی داشتند و گاه دست به جنایتهای هولناک می‌زدند!
لئو تولستوی (1828-1910)، نویسنده‌ی روسی، از آنارشیستهای مذهبی و هوادار مسالمت بود. وی وجود دولت را با اصول مسیحیت متناقض می‌دانست و معتقد بود که تنها «محبت» است که باید بر مردم حکومت کند. مردم باید از خدمت نظام، پرداخت مالیات، و رجوع به محاکم خودداری کنند و دستگاه‌هایی که بر آنها فرمان می‌رانند، باید از بین بروند. آراءِ تولستوی در تکوین فکر «عدم خشونت» در گاندی مؤثر افتاد.معروفترین آنارشیست اروپا میخائیل الکساندروویچ باکونین (1814-76)، نویسنده‌ی روسی، است که از 1845 تا 1876 رهبر آنارشیسم کمونیست انقلابی اروپا بود و در بین‌الملل اول با مارکس همکاری کرد و به علت اختلاف نظری که با او داشت از آن اخراج شد. باکونین در عین حال پرشورترین آنارشیست ضد کلیسا و دین بود. کنگره بین‌المللی آنارشیستهای جهان در سالهای 1877 و 1907 تشکیل شد. آنان هرگز موفق به تأسیس تشکیلات دائمی برای خود نشدند؛ ولی سندیکالیسم که از شاخه‌های آنارشیسم است، در بعضی کشورهای اروپا و آمریکای جنوبی به صورت نهضت وسیع توده‌ای درآمد.
گرایش سیاسی آنارشیست‌ها هر طور که باشد(اجتماع گرا باشند یا فردگرا)، مسئلهٔ فلسفی پیش رویشان این است که چگونه قرار است جامعهٔ آنارشیک را حفظ کرد. این مسئله شایان تدقیق است و باید ناهمسازی‌های احتمالی چنین جامعه‌ای را بررسی نمود. آنارشیست‌های تاریخ نگر معتقد اند که آنارشی حالت نهایی دولت است که انسان (ناگزیر) به آن می‌رسد – آنها با کلیّت نظریهٔ مارکس موافق اند. مطابق این نظریه تاریخ (و آینده) به دوره‌های قراردادی تقسیم می‌شود که ویژگی شان حرکت به سوی کمتر شدن اتوریته در زندگی (یعنی زوال تدریجی ساختارهای سرکوبگر یا تقسیم کنندهٔ جامعه‌است)، و این حرکت اجتناب ناپذیر است. آنارشیست‌های رادیکال ادعا می‌کنند که آینده را تنها با نبرد می‌توان از آن خود نمود، پس باید در برابر هرگونه تحمیل اتوریته بر کنش‌های فرد ایستادگی کرد – این مبارزه جویی شامل کنش فعالانهٔ آنارشیست‌ها برای خراب کردن، بی اثر کردن و امحای ابزارهای جبّاریت دولت نیز می‌شود؛ یکی از این اهداف بسیار شبیه آخرین نظریهٔ سیاسی مطرح، یعنی محیط گرایی است.
شاخه‌های مختلف آنارشیسم بر جنبه‌های مختلفی از جامعهٔ بی‌رهبر تأکید دارند: روایت‌های آرمان‌شهرگرا در پی برابری خواهی (egalitarianism) جهاشمولی هستند که در آن هرکس یک نفر به شمار آید و نه بیشتر، و لذا ارزش‌های هر شخص وزن و ارزشی برابر با ارزش‌های دیگران داشته باشد (آنارشیست‌های آرمانشهرگرا در قرن نوزدهم این ایده را در چند جامعهٔ کوچک آزمودند، جوامعی که همگی عمر کوتاهی داشتند.) اما آنارشیست‌هایی که همدلی بیشتری با انگارهٔ فردگرایی زمخت آمریکایی دارند یا کسانی که در پی زندگی ساکت و منزوی نزدیک به طبیعت هستند، مساوات گرایی را رد می‌کنند.


ریشه لغت آنارشیسم(آنارشی) :
واژه یونانی آنارشی ، ریشه‌ای دو بخشی دارد : کلمه : Archon به معنای حاکم و پیشوند An به معنی فاقد. از این روی ، آنارشی به معنی وضعیتی فاقد حاکم میباشد. از نظر لغوی آنارشیسم آموزه‌ای مبنی بر این اعتقاد است که اکثر مشکلات اجتماعی ، ناشی از وجود حکومت بوده و در مقابل آن به‌عنوان بدیل ، تعداد بسیاری از اشکال تشکیلات داوطلبانه اجتماعی وجود دارند. درادامه تعریف ، باید گفت آنارشیست کسی است که سعی در ایجاد جامعه‌ای بدون حکومت می‌نماید
برای نخستین بار پیر ژوزف پرودن این لقب (آنارشیست) را رسما بر خود اعلام نمود
تفاوت انارشیسم و سوسیالیزم :

تفکرِ لنینیسم خواستارِ تشکیلِ حزبی پیش‌رو است که باید قدرتِ حکومت را در دست گرفته، و مردم را به توسعه‌یِ اقتصادی وادار کند، و درنهایت، با معجزه‌یی که معلوم نیست چه‌گونه اتفاق می‌اُفتد، به آزادی و عدالت برسد. طبیعتاً این ایده‌ئولوژی برایِ روشن‌فکرانِ رادیکال خیلی پذیرفتنی است، چه وسیله و توجیهی برایِ آن‌ها است که حکومت را قبصه کنند. ولی من هیچ دلیلی (نه منطقی و نه تاریخی) نمی‌یابم که وعده‌هایَ‌ش را جدی بگیرم. سوسیالیسمِ آزادی‌خواه (ازجمله تعدادِ زیادی از مارکسیست‌ها) به درستی‌یِ کلِ این قصیه را به‌شدت رد کرده و کنار می‌گذارند